مرا دید و چه سودایی به سر داشت
چه افسونی چه سحری در نظر داشت ؟!
که حیرانم نمود سحر نگاهش !
تو گویی از دلم پنهان خبر داشت !
چه گویم از دل زیبا پرستم
که یک دنیا محبت در نظر داشت !
تمام رازهای خفته در دل
بیکباره ز چشمانم خبر داشت
از ان چشمان دریایی چه گویم
همه افسونگری را زیر سر داشت !
پناه بر تو خدایا چاره ای ساز
عجب سوزی دلم زین رهگذر داشت !
چه افسونی چه سحری در نظر داشت ؟!
که حیرانم نمود سحر نگاهش !
تو گویی از دلم پنهان خبر داشت !
چه گویم از دل زیبا پرستم
که یک دنیا محبت در نظر داشت !
تمام رازهای خفته در دل
بیکباره ز چشمانم خبر داشت
از ان چشمان دریایی چه گویم
همه افسونگری را زیر سر داشت !
پناه بر تو خدایا چاره ای ساز
عجب سوزی دلم زین رهگذر داشت !