به کامِ من شیرینی و در هر نفس خوب مینشینی
در قلم مشک بیزی و در سخن بسی دل نشینی
خرابه گر بوَم تو آباد میکنی مرا و جانم می دهی
این معجزه ی توست که بی جان را جانِ دوباره می دهی
دلکش است لطفِ سخن های تو در احوالِ من
شوقِ بی حد ، این چنین می آید از تو بهرِ من
خورشیدی تو، بتاب بر حیاتِ من تا برویم
آبِ حیاتی بمان تا که ایام را زندگی بجویم.
به وقت ۲۹ اردیبهشت ۹۸
در قلم مشک بیزی و در سخن بسی دل نشینی
خرابه گر بوَم تو آباد میکنی مرا و جانم می دهی
این معجزه ی توست که بی جان را جانِ دوباره می دهی
دلکش است لطفِ سخن های تو در احوالِ من
شوقِ بی حد ، این چنین می آید از تو بهرِ من
خورشیدی تو، بتاب بر حیاتِ من تا برویم
آبِ حیاتی بمان تا که ایام را زندگی بجویم.
به وقت ۲۹ اردیبهشت ۹۸