نوش دارو


نوش دارو

رمضان آمده اما به گمانم دیر است دست و پای همه ی آدمیان زنجیر است هر سحر پنجره را باز نمودم اما شهرگویا ز مسلمانی خود هم سیر است هرطرف ظلمت نشسته بر درو دیوارها به گمانم شهر زیر لایه ای از قیرشاعر:محمد مخلص آبادی فراهانی

رمضان آمده اما به گمانم دیر است
دست و پای همه ی آدمیان زنجیر است

هر سحر پنجره را باز نمودم اما
شهرگویا ز مسلمانی خود هم سیر است

هرطرف ظلمت نشسته بر درو دیوارها
به گمانم شهر زیر لایه ای از قیر است

مرد فراش محل سر درگریبان و ملول
از سر شب تا سحر با کوچه ها درگیر است

مرد معتادی کنار جویی خوابش برده است
بی نوا از جور افیون، در جوانی پیر است

این میان گنجشک ها در حال ذکر یاربند
مسجد و محرابشان آن شاخه ی انجیر است

عالمی در حال تسبیح اند و ما در خواب ناز
به گمانم که خدا از کار ما دلگیر است

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


جدیدترین عکس های 00:00 عاشقی با متن های رمانتیک