سخنم را


سخنم را

« سخنم را » برگو تو حسن،خود چه کنی این سخنم را غافل نـنشین غصب نـمایند سخنم را من با تو بـگفتم: بـشناسی سخن من مردم نـشناسند و نـدانند سخنم را هر بَد سیری3 ،قابل شاعر:حسن مصطفایی دهنوی

« سخنم را »
برگو تو حسن،خود چه کنی این سخنم را
غافل نـنشین غصب نـمایند سخنم را
من با تو بـگفتم: بـشناسی سخن من
مردم نـشناسند و نـدانند سخنم را
هر بَد سیری3 ،قابل گفتار من آن نیست
قابل تو شدی ، با تو بـگفتم سخنم را
این خلق من امروزه ، شکستن سخن من
نـشناختن اینهـا ، نه من و نه سخنم را
با همچو تویـی قطع نـکردم سخن خود
بر آنکه ندانست ، نـگفتم : سخنم را
من با تو بـگویم: رقم حرف قدیمـم
مـردم نـشناسند ، رقمـی از سخنم را
بـشنو زِ من این نکته که دانی به حقیقت
پامال شد آنـکس ، که نـداند سخنم را
بر نام من امروزه همه لب بگشودن
رفتار نـکردند به معنـا سخنم را
ای پیرِ جهاندیده ، تو بشناس و عمل کن
بگذار که خلقـم ، نـشناسند سخنم را
آنها که غلط کردند ، آماج4 عذابنـد
خواهند که زِ من بـشنوند اینجا سخنم را
ما را به بشر آرزوی خوب و بدی نیست
بـر خوب و بدِ خلق ، بگفتم سخنم را
از خوب و بد خلق،به ما سود و زیان نیست
سود بشرس دیدم و گفتم سخنم را
ما را بشر آرزوی سود و زیان نیست
در سجده روند ، گر بـشناسند سخنم را
آنهـا که به بازیـچه بـگیرند سخن من
بازیچه نـباشد ، عمل آرَم سخنم را
کردار مـرا هـر که بـداند ، که بـداند
هـر کس که نـداند ، که نـداند سخنم را
آنهـا که به معنـا ، نـشنیدن سخن از من
غرق غضبـم1 گشتن و دیدن سخنم را
هر کس ندهد گوشی و نشناخت چه گویم
در گوش خُماری2 نـنهم من سخنم را
محدوده ی آواز مرا ، کس نـتوان یافت
گیرم یک الاغی نـشنیدس سخنم را
بیرون زِ حدود منـس ، آنکس که نـداند
هـر کور و کری،بهـره ی نیکو سخنم را
ما را زِ ازل صحبت نیکی، به میان بود
ابلیـس3 نـدانست به معنـا سخنم را
روزی که نه خط بود و نه تاریخ بگفتم:
تاریخ چه خواهی که نـشناسی سخنم را
من قطع نـکردم سخنم از همه افراد
جان بـسپردن افراد سپاس سخنم را
صد بار حسن، حرف مرا گفت به مخلوق
تا خلق نـگویند ، نـشنیدن سخنم را
٭٭٭
3- سیرت - راه و روش 4- هدف - نشانه
1- خشم گرفتن – خشمگین شدن 2- شراب زدگی 3- شیطان

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


متن دیکته شب کلاس دوم ابتدایی برای همه درس ها