زیستم در سکوت
در نیامد از دهانم فریادی
از برابر چشمانم گذشت
درد و رنج بی پایانِ فقر و نداری
غم و اندوه پدری
که پر نکرد دستانش
سفره های خالی
اشک و آه مادری
که از خدا می خواست مرگش را از سر ناچاری
پر شد جیب های گشاد از پولهای باد آورده
زندگی در خانه های آن چنانی
ماشینهای سواری با مارک های عالی
این شکاف عمیق و دردناک
هرگز پر نمی شود
با وعده های توخالی
...
در نیامد از دهانم فریادی
از برابر چشمانم گذشت
درد و رنج بی پایانِ فقر و نداری
غم و اندوه پدری
که پر نکرد دستانش
سفره های خالی
اشک و آه مادری
که از خدا می خواست مرگش را از سر ناچاری
پر شد جیب های گشاد از پولهای باد آورده
زندگی در خانه های آن چنانی
ماشینهای سواری با مارک های عالی
این شکاف عمیق و دردناک
هرگز پر نمی شود
با وعده های توخالی
...