من یک انسان بودم!«بی‌قراری»

نویسنده: عمر زلفی لیوانلی

مترجم: زینب عبدی گلزار

ناشر: ماهی، چاپ اول پاییز 1397

181 صفحه، 15000 تومان

****

«بی‌قرارم و این بی‌قراری از جنس بی‌قراری‌هایم در استانبول نیست. بر خلاف تصور همگان، آرامش موقتی است و به ندرت دست می‌دهد، اما بی‌قراری وضعیت اصلی و طبیعی آدمی است. ... من می‌نویسم تا خود را مداوا کنم، تا در میان مخلوقاتی به نام آدمیان قدرت زندگی را بازیابم. دست‌کم خودم که این طور فکر می‌کنم. برای رهایی از حارصه می‌نویسم که دهان همه‌مان را مثل شترهای صحرایی پر از خون کرده است. همچنان می‌نویسم و گاه خود را حین تکرار جمله‌ی «من یک انسان بودم!» غافلگیر می‌کنم.»

رمان بی‌قراری جدیدترین اثر لیوانلی، نویسنده، روزنامه‌نگار، کارگردان و سیاست‌مدار اهل ترکیه است که به عقیده‌ی بسیاری به مسایل جاری و اخیر خاور‌میانه می‌پردازد. جنگ، پدید آمدن گروه‌های تکفیری و داعش، تفکرات خرافی و انحرافی در قالب مذهب، ظهور قومیت‌گرایی‌های نوین و اعمال خشونت‌های منطقه‌ای علیه سایر نژادها و فرهنگ‌ها و پیروان سایر مذاهب، مهاجرت در صلح و پناهندگی در جنگ، کوچانده شدن از سرزمین آبا و اجدادی، خشونت علیه اقلیت‌ها و زنان و کودکان، فروش انسان، تجاوز به حریم و اموال و ناموس انسان‌ها و صدها مساله‌ی خرد و کلان دیگر که شاید در قرن بیست و یکم و با وجود نهادها و سازمان‌های بین‌المللی حافظ حقوق بشر، تنها و تنها در این نقطه از کره‌ی زمین هنوز و همچنان مسایل جاری و حل‌نشده‌ی انسان‌ها باشند. آن جا که گویی از ازل خدایان در فلات‌ها و کوه‌هایش منزل داشته‌اند و ادیان مهم تاریخ بشریت از خاک آن رسته‌اند و بالیده‌اند و جهانی شده‌اند. جایی که از آناهیتا و میترا گرفته تا الهه‌ها و ایزد‌بانوانِ کمتر‌شناخته‌شده، نه تنها بازیچه‌ی لذت‌جویی‌های سطحی مردانه نبوده‌اند که مام و زاینده و پروراننده و حامی درخشیده و زیسته‌اند.

شرح اتفاقات بی‌قراری برای آن که در این جغرافیا نزیسته است، تاریخی دیگر است. انگار زمان در این کهن‌سرزمین الهه‌خیز با اکنونِ دیگرانِ دور از این خاک، منطبق نیست. شرح زندگی جاری اینان انگارقصه‌ای است از دل افسانه‌های هزار و یک شب برای خواب کردن همه‌ی آن‌ها که ملک جوان‌بختی هستند در هر جایی که خاورمیانه نیست. کتاب داستانی واحد است که هر که از رهگذر مواجهه‌ی خویش باز می‌گویدش. تکه‌های پازلی جنایی، عرفانی، فلسفی که هر تکه‌اش را انسانی روایت می‌کند با همه‌ی دردهای فردی خویش و درد مشترک از دست دادن حسین، اسطوره‌ی انسان نیکِ روزگار، که حتی کمک‌حال و غمخوار یزیدیان (ایزدیان) نیز هست. مسلمان‌ترین انسان شهر که از نگاه دیگران به یاری فرزندان شیطان می‌رود تا انسان، بار دیگر در پیشگاه خداوند سربلند شود.

با نگاهی دیگر اما بی‌قراری همچون اثری مدرنیستی شرح بی‌قراری یک تن است. مردی فارغ از کوبه‌های طبل جنگ در چند قدمی‌اش. مردی که زندگی را در استانبول و در هیاهوی کلان‌شهری مدرن تجربه می‌کند. آن‌جا که تنها تنگه‌ای آبی، خاکش را از اروپای متجدد جدا می‌کند. آنجا که دغدغه‌ها در سطوح دیگری از نیازهای آدمی رخ می‌نمایانند. بی‌قراری از این منظر شرح بی‌هدفی‌ها و افسردگی‌ها و سرخوردگی‌های انسان گذرکرده از دنیای مدرن است. انگار پس از عبور از آن، دیگر چیزی، جایی و یا کسی آن‌قدر مهم نیست که ارزش جنگیدن داشته باشد. زندگی هیاهوی تکرار شونده‌ی شهری است آسیایی- اروپایی با قدمت صدها سال اما انگار چیزی برای عاشق کردن ندارد و در آن امضای هیچ عاشقی پای هیچ شعری نیست. مسئله در همان اکنون اما در این شهر، بیگانگی عجیب انسان است در مقابل زندگی مدرن. نه خانه‌ای هست، نه خدایی، نه خانه‌ی خدایی و نه حتی مادری که پناه باشد سرگردانی‌های فرزندانش را.

در فاصله‌ای چند ساعته از این کلان‌شهر کهن اما روستای ایزدیان است. سرزمین فرزندان مادری که نه تنها در خانه که در اوج آوارگی نیز پرهای رنگینش پناه است؛ طاووسی سرخ و سیاه. الهه‌ای عجین‌شده با ذات دو‌گانه‌ی آدمی؛ خالص و ریاکار، مغرور و نافرمان در برابر خداوند و دیگر بار متملق و پناه‌جو، دیروزش رانده شدن از بهشت است به دلیل سجده نکردن در برابر فرزند و امروزش بازگشتن به آغوش امن پروردگاری خسته از آفرینش شش روزه‌ی این جهان. پناه‌یافته‌ای که خود آغوش امنی است برای فرزندان از آب و خاک رانده‌‌شده‌اش. فرزندانی که در کم‌معنا‌ترین دوره‌ی تاریخ بشریت، با سمبل‌های‌شان زندگی را و انسان را معنا می‌کنند. زندگی را با همه‌ی ناسازگاری‌هایش و انسان، این موجود دروغگوی معصوم را با همه‌ی تضادها و تناقض‌هایش. برای ایزدیانِ اهل سخن، فرزندان ملکِ مقرب خداوند، دیگر نه داعش با وحشی‌گری‌ها و تجاوزهایش مهم است و نه برخورد همسایگان اروپایی که راه را بر آنان بسته‌اند. نه زمان مهم است و نه مکان. نه عشق و نه مرگ و نه زندگی. چرا که وقتی شدت فاجعه از حد می‌گذرد، خالی شدن از هر احساسی و تهی شدن از هر رنجی آخرین راه زنده ماندن است و تاب آوردن. آن‌ها از عمق جان‌شان معتقدند به این که: «مکانی هست فراسوی نیکی و بدی. همدیگر را آن‌جا ملاقات خواهیم کرد.»