عباس (ع)


عباس (ع)

ای کوه غیرت غیرتت خشکانده دریا بعد از تو خم شد قامت فرزند زهـرا از دسـتهایت آسمان ها جان گرفتند خورشید را می دهـد عشـق تـو گرما شرمنده از لب هـای اصغـر شرمگینی شــرمندگی تنـها برایـت مانـدشاعر:مهدی اکبری ممقانی (زاهد)

ای کوه غیرت غیرتت خشکانده دریا
بعد از تو خم شد قامت فرزند زهـرا

از دسـتهایت آسمان ها جان گرفتند
خورشید را می دهـد عشـق تـو گرما

شرمنده از لب هـای اصغـر شرمگینی
شــرمندگی تنـها برایـت مانـد آقـا

با خشم و نفرت حرمله فریاد مـی زد
تیری که بر مشکش زدم انداخت او را

میراثت از مال عـلی مردانگـی بود
باید کـه خونت را بریزی پای مـولا

زینب ندارد بعد از این پشت و پناهی
حاشا نبیند خواهرت افتادی از پا

از کوفه تا شامش فقط زخم زبان بـود
دردی که با خود میکشد صحرا به صحرا

در هر چه می کردم نظر میگفت عباس
امشب تمام کهکشان غوغاسـت غوغا

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


شعر کامل ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده + عکس نوشته