گوش سپرده ام
به ردِپای عقربه های کور
بر زنگارِ زمان
تیک تاک تیک تاک
سربازان سنگی می دوند
با چشم های بسته
با قلبهای سنگی
بر دایره ای محدود
و ما بی نهایت اعداد
در یک دور باطل
بر یک ساعتِ سنگی
محو می شویم
در رد چکمه هاشان
حالا دیگر چه فرقی میکند
شب است یا روز
وقتی تمام روز مه آلود است
اسکندر زمانه نوشاب را یافته و
سربازان سنگی می دوند...می دوند
با قلبهای سنگی
با چشم های بسته
تا ابدیت ویرانی....
به ردِپای عقربه های کور
بر زنگارِ زمان
تیک تاک تیک تاک
سربازان سنگی می دوند
با چشم های بسته
با قلبهای سنگی
بر دایره ای محدود
و ما بی نهایت اعداد
در یک دور باطل
بر یک ساعتِ سنگی
محو می شویم
در رد چکمه هاشان
حالا دیگر چه فرقی میکند
شب است یا روز
وقتی تمام روز مه آلود است
اسکندر زمانه نوشاب را یافته و
سربازان سنگی می دوند...می دوند
با قلبهای سنگی
با چشم های بسته
تا ابدیت ویرانی....