خدایا!
دلم برای خانه تنگ شده
ازاین بازی وبازیچه،سخت خسته و دلگیرم
اینجا همه چیز پیچیده شده
یکبار هم به حرف دل من گوش کن
مانده ام...
مانده ام از سیل دیروز و
از لرزش فردا
نه... انگار فردایی درکار نیست
خدایا!
ادعایی ندارم که آدم خوبی بودم
ولی سعی کردم ترا بشناسم
ترا آنقدر شناختم که
هر کسی ترا هر طور بشناسد،
همان طور با او هستی
ترا مهر بی انتها شناختم
ترا دست یاری شناختم
ترا همگریه ی شبهای تنهایی
ترا آرام دلهای پر التهاب لحظه های درماندگی...
هر چه از تو رسید،
قبول کردم
ولی به انتها رسیده ام
آخر من هم بنده ام
ضعیف و زخم دیده
دیگر قلبم نمی تپد
حتی برای خودم
خدایادلم میخواهدقبل از همه تو بخوانی
از لایه های روح فرسوده ام
که روز و شب های پی در پی
گَرد فراموشی بر آن می پاشند
انگار.. برخی زخم ها خوب شدنی نیست
درکشتی نشسته
در شبی طوفانی
امواج غم،
کشتی ام را شکسته
در این گرداب پنهانی
خدایا!
دلم برای آرامش خانه تنگ شده