میلاروپا
دسته: اریک امانوئل اشمیترؤیاها از کجا میآیند؟ و چرا این یکی به سراغ من آمده است؟ هر شب خود را در همان کورهراههای سنگلاخ با همان قلب...
رؤیاها از کجا میآیند؟ و چرا این یکی به سراغ من آمده است؟ هر شب خود را در همان کورهراههای سنگلاخ با همان قلب کینهورز باز مییافتم. و همیشه همان لاشهسگها، و همان چوبدستی در دست، در جستجوی مردی بودم که قرار بود از پای درآید. رفته رفته ترس برم داشت. معمولاً رؤیاها میآیند و بعد محو میشوند و از یاد میروند. اما این رؤیا در من جا خوش کرده بود! گویی در میان دو دنیا در حال رفت و آمد بودم که هر دو به یک اندازه استوار و پایدار مینمودند: یکی دنیای روزها، در پاریس، که با همان اسباب و اثاثیه، باهمان آدمهای همیشگی و همان شهر برخورد داشتم؛ و دیگری آنجا کجا؟ دنیای کوههای بلندِ سنگی، که میخواستم مردی را بکشم. اگر رؤیاها در زندگی بیدار ما تکرار میشوند، چه گونه باور نکنیم که زندگی دومی داریم؟ رؤیای من چه دری را بر من گشوده بود؟ پاسخ، دو سال بعد به چهره زنی به سراغم آمد...
حق تکثیر: عطائی، 1383
حق تکثیر: عطائی، 1383