ده تا شعر کوتاه


ده تا شعر کوتاه

یک نه شروعش را می دانست نه پایانش ! بادی وزید ! موهای زن را پریشان کرد شاعر خندید و گفت آغاز خوبی بود زن ساکت ماند شاعر دست از نوشتن برداشت و شعر ناتمام ماند. دو خورشید ! نمی تواند شب را ازشاعر:ابوالحسن اکبری

یک

نه شروعش را می دانست
نه پایانش !
بادی وزید !
موهای زن را پریشان کرد
شاعر خندید و گفت
آغاز خوبی بود
زن ساکت ماند
شاعر دست از نوشتن برداشت
و شعر ناتمام ماند.

دو

خورشید !
نمی تواند شب را از باغ بیرون کند
برخیز !
فریاد بزن !
شب فرار خواهد کرد.

سه

پالتوی سبزت را پوشیده ای !
که مانند بهار شوی !
تا پرندگان را به جنگل موهایت بکشانی
بانو !
صیادها می فهمند!
دام هایشان را کجا پهن کنند.

چهار

این شعر!
باید همین جا بمیرد !
وگرنه خون عده ای خواهد ریخت
شاعر خندید !
تپانچه ای شلیک شد
روزنامه ها نوشتند
شاعری خودکشی کرد.

پنج

دست هایت را تکان بده !
تا خوشحال شوم
و خونم سرخ تر شود
باور نمی کنید
شیهه می کشم
مثل اسبی !
می دوم !
تا کوچه ای که از چشم هایم دور می شوید.

شش

نقاش خوبی نیستم !
اما خیالت را
در شعرهایم به تصویر می کشم
بانو !
لب های سرخت !
طعم انارهای ساوه را می دهند
و موهایت جنگلی است از گل ها !
که اجازه ی بوسیدنش را به پروانه ها می دهید
کاش پروانه ای بودم !
و هر صبح به گل هایت سر می زدم


هفت

ا ز اسب ها پیاده نمی شوند
آنها می خواهند
زمین سوخته را تحویل بدهند.

هشت

قفسی نمی خواهد
پرنده ای که بال آرزوهایش را چیده اند.

نه
هر دو اهل یک شهر بودیم
و از یک دانشگاه فارغ التحصیل شدیم
دوستم ژن خوبی داشت مدیر شد
و من الاف خیابان ها !

ده

حال شهر خوب نیست !
دکترها اعتقاد دارند
راه درمانی نیست
کهنسال ها باید قرنطینه شوند.



















حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس | قابی دیدنی از بازیگر زن پُرحاشیه در حرم امام رضا(ع)