و زنی از دور نمایان می شود
زنی با قامتی خمیده
و چشمانی پر حرارت
و دستانی سرد و خشکیده
با گیسوانی برفین
و با پاهایی مجروح
از دور نمایان می شود
بر قامت خمیده اش
کوله باریست سنگین
و در دستانش دستان کودکی گریان است
بر لبانش لبخندی تلخ نشسته است
در نگاهش اندوهی عمیق دیده می شود
و صدایی غم آلود از اعماق قلبش به گوش می رسد
زن می گذرد
از کوچه ها ، خیابانها و از دل کوه
و به دل صحرا پناه می آورد
زن خسته است
نگاهش تیره
و صدایش زخمیست
زن شکسته است
زن کوله بار زندگی را بر دوش گرفته است
زن آهسته می گذرد
نگاه فرزندش شوق زندگی را در او بر می انگیزد
و صدای فرزندش زحم هایش را تسلی میدهد
و زن آهسته می گذرد