نیامدی
شب کنار مهتاب نشسته بودم
چشم به آمدنت دوخته بودم
ستاره ها را برای حضورت جمع کرده بودم
فلک را به باورم گره کرده بودم
خورشید را به سیاهی سپرده بودم
زمین را به کسوف نشانده بودم
آری اگر آمدی من نفس کشیده بودم
ولی نیامدی و من پیر گشته بودم
حالا آمدی و ستاره ها جشن گرفته بودند
ولی دیر بود و من در گور خفته بودم
عبد
شب کنار مهتاب نشسته بودم
چشم به آمدنت دوخته بودم
ستاره ها را برای حضورت جمع کرده بودم
فلک را به باورم گره کرده بودم
خورشید را به سیاهی سپرده بودم
زمین را به کسوف نشانده بودم
آری اگر آمدی من نفس کشیده بودم
ولی نیامدی و من پیر گشته بودم
حالا آمدی و ستاره ها جشن گرفته بودند
ولی دیر بود و من در گور خفته بودم
عبد