انسان مظروف دنیا نیست بلکه در عالم حضور دارد/ بشر منهای اندیشه هیچ است
گروه اندیشه ــ چهره ماندگار فلسفه بیان کرد: رابطه همه موجودات با دنیا این طور است که همه آنها مظروف این عالم هستند، اما انسان به این دلیل که میتواند فراتر برود و ذهنش را با بینهایت سیر کند در دنیا حاضر است نه اینکه مظروف آن باشد.
به گزارش ایکنا؛ غلامحسین ابراهیمیدینانی، چهره ماندگار و مدرس فلسفه در برنامه معرفت که شب گذشته از شبکه چهارم سیما پخش شد به شرح مقاله صدم از مقالات شمس پرداخت که در آن آمده است «تو را گویند صحبت اهل دنیا آتش است، ابراهیمی باید که او را آتش نسوزد. نمرود آتشی برکرد تا ببینی آتش که را میسوزد.ای نمرود، تو نتیجه قهری، من نتیجه رحمت، تا ببینم که میسوزد. آخر گفت «سبقت رحمتی غضبی». ابراهیم گفت چون سبق معلوم است، آزمایش چه حاجت است؟ نمرود گفت نه البته الا معامله. گفت بسم الله. گفت سبق رحمت چنین باشد که قهر را قهر کند، پس رحمت، قهرِ قهر آمد. آری دوستان را امتحانها باشد. با دوست چنین کنی با دشمن چه کنی».
وی در ابتدا بیان کرد: شمس گفتوگویی را برقرار کرده که گوینده و شنونده معلوم نیست، اما در هر حال گوینده به شنونده میگوید که عمل دنیا آتش است و زندگی را نیز به یک معنا آتش میدانند. آتش نیز میسوزاند و خواستههای شهوانی دنیوی که آتش هستند نیز میسوزانند و شمس میگوید، ابراهیمی باید که در این آتش نسوزد. نمرود چون دنیوی و آتشصفت بود و سلطنت و خواستههای دنیوی داشت و چون، آتشی میاندیشید و غرق شهوات بود، به همین دلیل آتشی برافروخت. حضرت ابراهیم(ع) را در آتش افکند، اما ابراهیم که آتشوش نبود و با شهوات سروکار نداشت، در آتشی که نمرود برافروخت نسوخت.
ابراهیمیدینانی بیان کرد: خداوند میفرماید که «قُلْنا یا نارُ کُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ». همچنین باید اشاره کنیم که خالق این شهوات در انسان، خداوند است و غرائض انسانی نیز مخلوق خدا هستند. همان خدایی که غرائض آدمی را آفریده است و غرائض شهوانی آتشوش هستند، به آن آتش میگوید که «بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ». اگر سلاماً را نمیگفت نیز ابراهیم(ع) از سرما هلاک میشد.
وی با اشاره به نتایجی که شمس از این داستان گرفته تصریح کرد: نتایج شمس از این داستان تاویلگونه است چراکه وی عارف بوده است. اما او دنیا را آتشوش میداند و دلیلش این است که شهوات انسان در این دنیا هستند که سرکشی دارند و انسان در درون شهوات رنگارنگ و سرکش و آتشصفت میسوزد. اما چه کند که نسوزد؟ باید ابرهیمصفت به توحید روی آورد. ابراهیم(ع) فرمود «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ؛ من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم». این عبارت «وَجَّهْتُ» بسیار مهم است و صرفا این صورت ظاهری نیز مراد نیست. وجه دل و روح بوده است و ما نیز در نماز، صورتمان رو به قبله است که باید اینطور باشد، اما فقط وجه صورت را نباید به سوی کعبه کرد، بلکه باید وجه دل نیز به سوی خدا باشد. اگر وجه دل و روح و عقل به سمت خدا بود، رحمت میرسد.
این استاد برجسته فلسفه بیان کرد: شمس از سبقت رحمت صحبت کرد و در قرآن نیز داریم که «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ»، خداوند میفرماید که رحمت من همه چیز را فراگرفته است. ممکن است اشکال کنند که اگر رحمت خدا همه چیز را شامل میشود، پس غضب او چیست و گناهکاران چه میکنند؟ شمس میگوید خداوند رحمتش وسیع است، اما قهار نیز هست و یکی از صفات خدا قهار بودن او است. قهر خداوند به قهر تعلق میگیرد و به اصطلاح اهل فلسفه، نفی در نفی اثبات است. اگر قهر را قهر کنید، نتیجهاش رحمت است و ایشان دارد معنا میکند که قهر خداوند به قهر خود است و قهرِ قهر یعنی قهر خداوند مقهور قهر خود حق تعالی است و قهرِ قهر اثبات یعنی رحمت است و خداوند، قهر خود را قهار است و در قهرِ قهر، رحمت گسترده میشود پس «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ».
وی تصریح کرد: شمار یک آدم را تصور کنید. آدم هم رحمت دارد و هم غضب. شما به برخی چیزها ترحم دارید و در عین حال غضب نیز دارید. اما انسان بر حسب ذات غضبناک نیست که رحمت عارضی او باشد، بلکه برعکس است و بر حسب ذات رحمت دارد و غضب بر او عارضی است. این خصلت وجد آدمی است که به معنای خصلت وجود و هستی است؛ لذا رحمت بر غضب تقدم دارد که در همه موجودات اینطور است و به طور کلی رحمت مقدم است. خداوند نیز میگوید من که خداوند رحمان و رحیم هستم، رحمتم همه چیز را فراگرفته است، یعنی رحمتم بر غضبم سبقت دارد. پس خدا بالذات رحیم است. البته قهار نیز هست و منکر قهاریت خدا نمیشویم. پس باید به رحمت خدا امیدوار بود و باید به همه مردم نیز امید داد. حافظ نیز میگوید که «ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل». شاعر میخواهد بگوید که لطف و رحمت خداوند، بر غضبش سبقت دارد و باید در این مسائل قدری اندیشید. باید در مسائل دینی مانند هر مسئله دیگر، حتی به مقدار بیشتر اندیشید و تفکر کرد، چراکه انسان بدون تفکر ارزشی ندارد و انسان منهای اندیشه هیچ است.
ابراهیمیدینانی در ادامه بیان کرد: اگر انسان به عنوان یک موجود عاقل آفریده نشده بود و به این جهان نمیآمد این جهان از حد طبیعت فرانمیرفت. این تعالی و فرهنگ و علو بشری، نتیجه طبیعت نیستند، بلکه فوق طبیعت هستند. اگر انسان به این عالمِ طبیعت پا نگذاشته بود، از طبیعت صِرف این آثار درنمیآمد، اما چرا امور متعالی از آثار انسان است؟ برای اینکه انسان میاندیشد. خصلتی در اندیشیدن هست که حتی اگر کسی اشتباه بیندیشد، بالاخره ممکن است روزی در راهی که در اندیشه به اشتباه میرود، متوجه بشود که اشتباه کرده است. حال که متوجه میشود، بازمیگردد و در این بازگشت ترقی او وجود دارد نه اینکه تنزل کند. در راههای معمولی پسرفت وجود دارد و عمر را ضایع کردهایم، اما در اندیشه حتی اگر بازگردید، عمر را تلف نکردهاید، یعنی هر چه بیندیشید، پیشرفت است و حضور انسان در این عالم، معنای عالم را آشکار میکند. اگر انسان در این عالم نیامده بود معنای این عالم آشکار نشده بود و انسان است که معنای این عالم را آشکار میکند.
این استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران تصریح کرد: همه موجودات در این عالم هستند. انسان نیز در این عالم است. وقتی میگوییم همه موجودات در عالم هستند، در ذهن ما، ظرف و مظروف میآید که عالم ظرف است و ما مظروف آن هستیم. آیا عالم ظرف است و همه موجودات مظروف آن هستند مانند آب که در کوزه قرار دارد، اما نسبت انسان با عالم اینطور نیست، بلکه انسان در عالم حضور دارد. حیوان مظروف عالم است و هر موجودی در این عالمِ عنصری، مظروف این عالم است، اما انسان مظروف این عالم نیست چون حضور در عالم، غیر از مظروف بودن است. آب در کوزه و درخت در جنگل مظروف است، اما انسان در این عالم است و حضور خود را اعلام میکند. تفاوتش نیز این است که مظروف، فقط سر جای خودش است، اما انسان در این عالم است و ذهنش به هر کجا بخواهد میتواند برود. بدن روی صندلی است و صندلی نیز روی اتاق است، ولی ذهن میتواند تا بی نهایت برود. شاعر نیز میگوید که «هرگز وجود حاضر غایب شنیدهای، من در میان جمع و دلم جای دیگر است»؛ لذا تفاوت انسان با طبیعت همین است که حضور دارد نه اینکه مظروف عالم باشد.
چهره ماندگار فلسفه بیان کرد: هر حیوان و نباتی، خاصیتی دارد. هر حیوانی صدای مخصوصی دارد. صدای شیر با گرگ متفاوت است و صدای پشه نیز با صدای یک کبوتر تفاوت دارد و ما با صداها حیوانات را میشناسیم. دوم اینکه آیا حیوانات در حال غضب و غیرغضب صدایشان تفاوت میکند؟ پاسخ این است که آری. انسان نیز صدا دارد، اما انسان آنچه در دل دارد را با زبان میگوید نه با صدا. حیوانات با صدا آنچه که حالتشان است را بیان میکنند، اما انسان، با زبان، حالت خود را بیان میکند. تُن صدا هرچه باشد در این زمان و مکان است، اما زبان در زمان و مکان نیست. با زبان تا بی نهایت میتوان حرف زد.
ابراهیمیدینانی در ادامه افزود: علامه طباطبایی نیز فرمودند که قهر، صفات جهنمی است. اما چرا اینطور است؟ پاسخ این است که جهنم، آتش است و آتش نیز سرکش است و نه فروتن و با سرکشی میسوزاند. قهر نیز سرکش است. بدین جهت است که قهر از صفات جهنمی است. شیطان نیز همین است و چون از سنخ آتش است سرکش نیز هست و سرکشی حد یقف ندارد. بنابراین، آتش چون سرکش است و قهر حالت ناری و آتشی دارد، انسان وقتی حالت غضب پیدا میکند آن حالت آتشینش گل میکند و به همین دلیل رگهای گردن تیره میشود، صورت سرخ شده و جریان خون نیز شدت میگیرد و اینها خاصیت حرارت است. پس غضب از جنس دوزخ است.
وی با طرح این پرسش که انسان در قیامت سرکش نیست و قهرش فروکش میکند بنابراین تکلیف او چیست؟ بیان کرد: اولا در قیامت تکلیف ندارد و در آنجا گناه نیز نمیکند. پس در آخرت نه مکلف است و نه گناه میکند. اگر اینجا گناه کرده باشد، آثارش آنجا هست، آثار یک شیء بدون جهت زدوده نمیشود و این آثار به تن و روح او هست. بنابراین، همان قدر که آثار گناه را دارد، مشمول قهر است. ولی با اینکه آنجا مشمول قهر است، باز رحمت خداوند تقدم بر قهر او دارد و همان جا نیز باید امید به رحمت خدا داشته باشد که اگر بخواهد که میخواهد، مشمول رحمت او واقع خوهد شد. چنانکه فرمود «لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا»، الذنوب، جمع ذنب است. الذنوب یعنی همه گناهان و الف و لام، افاده کثرت میکند یعنی همه گناهان را شامل میشود. بعد نیز جمیعا را آورده است در حالی که همان «یَغْفِرُ الذُّنُوبَ» نیز معنا را میرساند.
انتهای پیام