خاطرات سرکنسول انگلیسی از شاهان قاجار و مردم
ایرانیان عموما نژادی زیبا و خوش ترکیباند - زیباترین قومی که در شرق و غرب دیدهام -، اما با این حال در آن زمان مردان طوایف کوچ نشین از این نظر ممتاز بودند. زنان طبقات بالا هرگز بدون حجاب در اجتماع ظاهر نمیشدند و تنها زنانی که حجاب بر چهره نداشتند، پیرزنان سالخورده روستایی بودند
فرادید| فردریک اوکانر (۱۸۷۰-۱۹۴۳) اولین بار با سمت سرپرست کنسولگری بریتانیا در سیستان وارد ایران شد و تا پایان سال ۱۹۱۵ در ایران بود و سِمت سرکنسولی شیراز را داشت و در آن زمان به اسارت درآمد. ورود اوکانر به ایران همزمان با وقایع مشروطه و فتح تهران بود و با توجه به اینکه از تبریز وارد ایران شده به برخی حوادث آن دوره اشاره کرده است.*
اوکانر پیش از ایران درتبت مشغول بوده که اولین تجربه سیاسی وی محسوب میشود. او آموزشهای نظامی را در بریتانیا و سیاسی را در هندوستان گذرانده بود. پس از این دوره تجربی او در ۱۹۰۹ به عنوان سرکنسول و نماینده فرماندار کل هندوستان در سیستان و آنگاه سرکنسول بریتانیا در شیراز میشود. او تا ۱۹۱۶ در ایران خدمت میکند و پس از آن مامور خدمت در سیبری و مدتی نیز در نپال میشود.
او با ورود به ایران این کشور را این گونه توصیف میکند: سرزمین ایران برایم کاملا نو و ناآشنا بود و گمان میکنم تا آنجا که بتوان گفت از نظر نژاد، خلق و خو، رفتارهای اجتماعی، آداب و رسوم، زبان، مذهب و ... با تبت اختلافی فاحش دارد و تنها وجه اشتراکی که میتوان به آن اشاره کرد شباهت در بعضی از ویژگیهای طبیعی فلات هایشان است.
او با ورود به ایران این کشور را این گونه توصیف میکند: سرزمین ایران برایم کاملا نو و ناآشنا بود و گمان میکنم تا آنجا که بتوان گفت از نظر نژاد، خلق و خو، رفتارهای اجتماعی، آداب و رسوم، زبان، مذهب و ... با تبت اختلافی فاحش دارد و تنها وجه اشتراکی که میتوان به آن اشاره کرد شباهت در بعضی از ویژگیهای طبیعی فلات هایشان است.
آموختن فارسی
اولین کاری که میبایست انجام میدادم، آموختن زبان فارسی بود. پیش از این در حین اقامت موقتم در سرحدات شمال غربی هند مقدمات زبان فارسی را آموخته بودم؛ اما معلمانم بیشتر هندی بودند و باید توجه داشت که یادگیری فارسی محاورهای و تکلم به آن برای هندیان دشوار است.
بدیهی است که تعداد واژههای فارسی رایج در زبان هندی و گویش اردو بسیار زیاد است. اما باید گفت که این امر نه تنها آموزش زبان فارسی را تسهیل نکرده، بلکه موانعی نیز به وجود آورده است.
تلفظ این گونه واژهها در هر یک از این زبانها بسیار متفاوت است و در غالب موارد نیز معانی واژههای فارسی در زبان هندی تغییر اساسی مییابد. مثلا معنای واژه «تکلیف» که در زبان فارسی «وظیفه» است، در گویش اردو به «زحمت، مشکل و گرفتاری» تغییر یافته است.
به ناچار برای آموختن زبان فارسی روال گذشته را دنبال کردم؛ بدین معنی که یکی از افراد محلی را که فقط به زبان مادری تکلم میکرد به خدمت گرفتم و برای رسیدن به مقصود، همه دشواریها و دردسرهایی را که از این رهگذر پدید میآمد، بر خود هموار ساختم.
به ناچار برای آموختن زبان فارسی روال گذشته را دنبال کردم؛ بدین معنی که یکی از افراد محلی را که فقط به زبان مادری تکلم میکرد به خدمت گرفتم و برای رسیدن به مقصود، همه دشواریها و دردسرهایی را که از این رهگذر پدید میآمد، بر خود هموار ساختم.
پیدا کردن فردی مناسب برای این کار بی اندازه برایم مشکل بود. اما سرانجام موفق به یافتن پیرمردی شدم که چندان حس شهرت نداشت. او به سبب ارتکاب اعمال خلاف از کشورش گریخته و در پی کسب معاش در هند بود. به عنوان نوکر، بسیار بی کفایت بود، اما در مورد توانایی اش در تکلم به زبان فارسی تردیدی نبود؛ هر چند که با لهجه غلیظ اصفهانی صحبت میکرد که آن هم اهمیت چندانی نداشت.
او ساعتها درباره شکوه و جلال ایران، آب و هوا، اسبهای ایرانی، قانون، آداب و رسوم، شاهان، ساکنان ایران و ... سخنها گفت و مانند اکثر ایرانیان از کشورش و ایرانی بودنش به خود میبالید. اقامتش در هند و مشاهدة اوضاع و احوال متفاوت آنجا کوچکترین تأثیری در رفتار و اعتقاداتش نداشت و همچنان وطن، فرهنگ و سنتهای مردمش را ستایش میکرد.
نگاه حقاراتآمیز یک ایرانی به تکنولوژی
او به راههای آهن، ماشینهای سواری، کشتیهای بخار، چراغ برق، سربازان انگلیسی، خانه ها، اسبها و سایر چیزها با دیده تحقیر مینگریست و آنها را با جلال و شکوه سرزمینی که خود ترکش کرده بود، مقایسه میکرد و هیچ فرصتی را برای بیان احساساتش از دست نمیداد.
او ساعتها درباره شکوه و جلال ایران، آب و هوا، اسبهای ایرانی، قانون، آداب و رسوم، شاهان، ساکنان ایران و ... سخنها گفت و مانند اکثر ایرانیان از کشورش و ایرانی بودنش به خود میبالید. اقامتش در هند و مشاهدة اوضاع و احوال متفاوت آنجا کوچکترین تأثیری در رفتار و اعتقاداتش نداشت و همچنان وطن، فرهنگ و سنتهای مردمش را ستایش میکرد.
نگاه حقاراتآمیز یک ایرانی به تکنولوژی
او به راههای آهن، ماشینهای سواری، کشتیهای بخار، چراغ برق، سربازان انگلیسی، خانه ها، اسبها و سایر چیزها با دیده تحقیر مینگریست و آنها را با جلال و شکوه سرزمینی که خود ترکش کرده بود، مقایسه میکرد و هیچ فرصتی را برای بیان احساساتش از دست نمیداد.
این مطالب را فقط به منظور نشان دادن طرز برخورد و نگرش ایرانیان بی سواد و ناآگاه نسبت به بیگانگان و کشورهای دیگر و ادهایشان عنوان میکنم. بی تردید ایرانیان آگاه و تحصیل کرده احساسات فرق ملی گرایانه را این گونه آشکارا ابراز نمیکردند.
با اینکه تعداد زیادی از ایرانیان وابسته به طبقات بالا احساس مثبتی نسبت به اروپا و به ویژه تمدن فرانسه داشتند؛ گمان میکنم همگی به شدت ملی گرا، وطن پرست و پیرو سنتهای خویش بودند و قلبا بیگانگان و آداب و رسوم آنان را خوار و بی مقدار میشمردند.
شاهان ایرانی در نظر اوکانر
این کشور به سبب بی لیاقتی و سوء مدیریت حکمرانانش سالها با مشکلات فراوانی دست به گریبان بود. مظفرالدین شاه که در سال ۱۸۹۶ میلادی به جای پدرش ناصرالدین شاه بر اورنگ شاهی نشست، بیمار و بی کفایت بود.
شاهان ایرانی در نظر اوکانر
این کشور به سبب بی لیاقتی و سوء مدیریت حکمرانانش سالها با مشکلات فراوانی دست به گریبان بود. مظفرالدین شاه که در سال ۱۸۹۶ میلادی به جای پدرش ناصرالدین شاه بر اورنگ شاهی نشست، بیمار و بی کفایت بود.
وی همواره برای تأمین مخارج هنگفت سفرهای اروپا و سایر هزینههای غیر ضروری و بیهوده درصدد دریافت وامهایی از خارج بود. مردم که از این آثار زیانبار ناخشنود بودند، حرکتهایی را برای ایجاد حکومتی مطلوبتر تدارک دیدند.
این خیزشها به تدریج شدت گرفت، بحث درباره این حرکتها و رهبران سرشناس آن را در اینجا ضروری نمیدانم ...، اما لازم به یادآوری است که مظفرالدین شاه پیش از مرگش در سال ۱۹۰۶ مجبور شد به اعطای مشروطیت تن دهد، و پس از وی، پسرش محمدعلی شاه علاوه بر تکالیف و مسئولیتهای شاهی، وارث این اوضاع نیز گردید.
محمدعلی شاه از پدر نالایق و ولخرجش به مراتب ناشایستتر بود و خلق و خویی ناپسند داشت. ترشرو، سختگیر و بد خلق بود و اثری از هوش و ذکاوت در او دیده نمیشد، مستبد، شیاد، ترسو و بی رحم بود. از این رو انتظار نمیرفت حکومت مشروطه را با بردباری تحمل کند و چیزی از سلطنت اش نگذشته بود که دست خود را رو کرد.
در سال ۱۹۰۷ یکی دوبار کوشید مجلس را متلاشی سازد. اما هر بار در دقایق آخر جسارتش را از دست میداد و از انجام دادن کار باز میماند. چندین بار نیز رسما به قرآن سوگند خورد که به اصول و مبانی مشروطیت وفادار بماند. لیکن همه اینها چیزی جز فریب و تظاهر نبود.
در ژوئن ۱۹۰۸ محمدعلی شاه تعدادی از نیروهایش را با پشتیبانی بریگاد قزاق به فرماندهی سرهنگ لیاخوف روسی در خارج از شهر مستقر کرد و ساختمان مجلس را، در حالی که نمایندگان جلسهای در آنجا تشکیل داده بودند، محاصره و بمباران کرد.
در نتیجه این بمباران تعدادی از نمایندگان فرار کردند، دو نفر کشته و سایرین نیز دستگیر شدند. اما مردم ایران با یکپارچگی و توانایی غیرقابل انتظاری واکنش نشان دادند. در تبریز شورش شد؛ شورشی که سرتاسر زمستان ادامه داشت و تا بهار سال بعد به درازا کشید و شعلههای جنبش ملی را افروخته نگاه داشت. اصفهان و رشت نیز به صورت کانونهای انقلاب درآمد. در اصفهان بختیاریها به رهبری صمصام السلطنه و سردار اسعد اعلام مشروطیت نمودند و عملیات خصمانهای را علیه شاه آغاز کردند.
ایرانیان زیباترین مردم شرق و غرب
ایرانیان عموما نژادی زیبا و خوش ترکیباند - زیباترین قومی که در شرق و غرب دیدهام -، اما با این حال در آن زمان مردان طوایف کوچ نشین از این نظر ممتاز بودند. زنان طبقات بالا هرگز بدون حجاب در اجتماع ظاهر نمیشدند و تنها زنانی که حجاب بر چهره نداشتند، پیرزنان سالخورده روستایی بودند؛ بنابراین درباره زیبایی زنان ایرانی چیزی نمیتوانم بگویم.
ایرانیان زیباترین مردم شرق و غرب
ایرانیان عموما نژادی زیبا و خوش ترکیباند - زیباترین قومی که در شرق و غرب دیدهام -، اما با این حال در آن زمان مردان طوایف کوچ نشین از این نظر ممتاز بودند. زنان طبقات بالا هرگز بدون حجاب در اجتماع ظاهر نمیشدند و تنها زنانی که حجاب بر چهره نداشتند، پیرزنان سالخورده روستایی بودند؛ بنابراین درباره زیبایی زنان ایرانی چیزی نمیتوانم بگویم.
رؤسای طوایف و تیرهها از نظر زیبایی بسیار برجسته بودند؛ بلند قد، قوی بنیه و دارای اندامی متناسب، چشمهایی تیزبین، دندانهای سالم و عموما با سبیلهایی سیاه رنگ و پرپشت و آویخته، رفتار موقرانه رؤسا و لباسهای پر جلوه به آنان ابهت ویژهای میبخشید؛ ابهتی که انسان را در اولین دیدار مبهوت میساخت. آنان سوارکارانی شجاع و شکارچیانی ماهر نیز بودند.
اما جای بسی تأسف بود که به سبب جنگهای مداوم و خانمانسوز درون طایفهای و همچنین جنگهایی ادواری با حکمرانها، موجبات بدنامی خود را فراهم میآوردند. اما شاید این آشوبها به گونهای اجتنابناپذیر لازمه غریزه سلحشوری آنان بود؛ غریزهای که جوانان دلیر این گونه آن را به نمایش میگذاردند و خود را ارضا میکردند و به این ترتیب از زندگی آرام و یکنواخت میگریختند.
*خاطرات فردریک اوکانر، ترجمه حسن زنگنه، انتشارات شیرازه، 1376