تحلیل فیلم جنگ سرد Cold War ساختهی پاول پاولیکوفسکی؛ آیا عشق زنده است؟
فیلم جنگ سرد Cold War قرارگیری شخصیتها در گوشههای پائینی کادر Paweł Pawlikowski که در هجوم فضاهای خالی بیرونی و درونی ساختمانها و یا آسمان قرار میگیرند، نوشته تحلیل فیلم جنگ سرد Cold War ساختهی پاول پاولیکوفسکی؛ آیا عشق زنده است؟ اولین بار در نت نوشت. پدیدار شد.
فیلم جنگ سرد Cold War قرارگیری شخصیتها در گوشههای پائینی کادر Paweł Pawlikowski که در هجوم فضاهای خالی بیرونی و درونی ساختمانها و یا آسمان قرار میگیرند،
بعد از فیلم موفق موفق آیدا، پاول پاولیکوفسکی Paweł Pawlikowski که گمان میرفت از آخرین ساختهی خود رونمائی کرده است، این بار با فیلم متفاوت دیگری بازگشته است که همان فرم و ساختار تکنیکی فیلم آیدا را دنبال میکند. سینمای ساختار شکن و سردی که متأثر از فضای کمونیستی و ملتهب دههی ۵۰ است با تصاویر دفورمهای که گاه از وسط، انتها یا هدروم بریده میشوند و تصویر ناقصی از زندگی ارائه میدهد که ما را همزمان در وضعیتی قرار میدهد که گوئی با بعد دیگری از زندگی رو به رو هستیم و یا شاید ارتباطمان را با واقعیت قطع میکند تا همیشه آگاه باشیم در حال دیدن یک فیلم هستیم. در ادامه با نقد و تحلیل فیلم جنگ سرد Cold War با نت نوشت همراه باشید.
در فیلم جنگ سرد Cold War قرارگیری شخصیتها در گوشههای پائینی کادر Paweł Pawlikowski که در هجوم فضاهای خالی بیرونی و درونی ساختمانها و یا آسمان قرار میگیرند، از آنها کاراکترهائی میسازد تا علاوه بر ماهیت تنهائی و جداافتادگی شان، تسلط دنیای بزرگ ماتریالیستی-کمونیستی حاکم بر دوران بعد از جنگ سرد را نشان دهد. استفاده از نگاتیو مونوکروم، اتمسفر حاکم بر فیلم را همچون اغلب فیلمهای سیاه و سفید، به گذشته و منحصراً در این فیلم به کشورهای کمونیستی دههی ۵۰ نزدیک میکند.
بیشتر بخوانید: فیلم Cold War ساختهی پاول پاولیکوفسکی؛ زمانی بودن و مکانی نبودن
تحلیل فیلم جنگ سرد Cold War آیا عشق زنده است؟
کشورهائی همچون لهستان، آلمان، فرانسه و یوگسلاوی که طی یک دورهی ۱۵ ساله زندگی زوج اصلی فیلم را که برگرفته از زندگی شخصی پدر و مادر فیلم ساز است، در بطن خود پرورش میدهند. فیلمی که با تلفیقی از واقعیت و تخیل ساخته میشود و به بیانی شیوا مبدل میشود. فیلم که ملودرامی عاشقانه است در ژانر فیلمهای موزیکال نیز قرار میگیرد. فیلمی موزیکال که با سرشت فیلمهای موزیکال شاد در تضاد است و فضائی اندوهگین و سرد دارد.
در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم و در دوران جنگ سرد، درست در زمانی که مردم با مشکلات اقتصادی و عواقب ویرانگر پس از جنگ سرد دست به گریبان بودند، نیاز به شاد بودن و سرخوشی و امید بیش از هر زمان دیگری احساس میشد و ناگفته پیداست که در چنین شرایطی فیلمهای موزیکال میتوانستند کارآمدتر از هر گونهی دیگر سینمائی باشند و تماشاگر خسته و سرخوردهی اروپائی و امریکائی را به سمت سینماها بکشانند و برای ساعاتی وی را از عالم جنگ زدهی واقعی دور و به سمت شهر رؤیاها و شادی ببرند. بر پایهی چنین تحلیل مستندی از تاریخ و فضای بعد از جنگ سرد است که فیلم پاولیکوفسکی آغاز میشود.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم Cold War کاری از پاول پاولیکوفسکی؛ درامی اروپایی از جنس کشدار
دو آهنگساز و موسیقی دان دولتی (ویکتور و همکارش) در شهرها و روستاهای لهستان به استعدادیابی میپردازند تا یک گروه موسیقی و رقص وابسته به دولت را با نام مازورکا پی ریزی کنند و اتمسفر یخ زدهی جامعه را با استفاده از این ترفند به سمت شادی سوق دهند و از جریانات سیاسی منحرف کنند. ویکتور در این مسیر با دختری روستائی به نام زولا با بازی (جوآنا کولیگ) آشنا میشود که سابقهی سوء قصد به جان پدرش را دارد. سابقهای که نکتهای کلیدی در شخصیت پردازی زولا محسوب میشود و این جسارت و طغیان بر علیه هر چیزی که مانع آزادیش شود تا انتهای فیلم به شکلی مستمر با قدرتی که شدتش در نوسان است، در تحول و تغییر شخصیتی زولا دیده میشود.
در فیلم جنگ سرد Cold War، در مقابل از شخصیت ویکتور به لحاظ شخصیت پردازی، چیزی جز موزیسینی درونگرا که مستقل و آزاد اندیش است و عاقبت از زیر سلطهی عقاید دیکتاتوری کمونیستی بیرون میزند چیزی استنباط نمیشود. حتی ریشهها و تمایلات درونیش در ارتباط عاشقانهاش با زولا هرگز مشخص نمیشود و تنها تصویری نمایشی از شخصیتی عاشق به نمایش گذاشته میشود که در سطح باقی میماند. این مسئله در شخصیت زولا نیز نمود پیدا میکند. ما با رابطهای خلاصه و پراکنده و تفکیک شده مواجهیم که برای همراه شدن و ایجاد حس همدلی با آنها فرسنگها فاصله داریم و شناختن و درگیر شدن با آنها برای مخاطب گوئی دور از دسترس به نظر میرشد.
بیشتر بخوانید: تحلیل فیلم Ida اثر پاول پاولیکوفسکی؛ و من؟ چرا من اینجا نیستم؟
فیلمساز به لایههای پنهان و موقعیتهائی که میتواند ابعاد یک رابطهی عاشقانه را منحصربفرد و واقعی جلوه دهد، نفوذ نمیکند و شاید بهترین بخش هائی که فیلم توانسته دربارهی آن اطلاعات دهندگی لازم را داشته باشد و به داستانی قوام یافته دست یابد، روند کار حرفهای زولا و ویکتور در زمینهی پرداخت به موسیقی است. پرداختن به رابطهای عاشقانه که محوریت فیلم است با مطرح کردن جامعهی کمونیستی دههی ۵۰ و رشد حرفهای شخصیتها در شغلشان، سه موضوع مختلف را با هم مطرح میکند که هیچ کدام نتوانسته است در دیگری نفوذ کند و در مسائل مربوط به هم سهیم باشد و بعنوان حلقه هائی متمرکز، انسجام فیلم را حفظ کند، پس به مثابهی جزیره هائی دور از هم به شکلی پراکنده تصویر شده است که هر کدام در مقطعی حرف خود را میزنند و در ارتباطی سازنده با هم الکن باقی میمانند.
بر اساس همین اتفاق است که اتهام جاسوسی ویکتور در سکانسهای پایانی بدون پرداختن و ایجاد موقعیتی فعال، تنها در بیان چند دیالوگ خلاصه میشود و گوئی فیلمساز با نگاهی مطلق سعی داشته است قصه را بدون روایتی منسجم و باورپذیر، تحمیل کند و رد پای خود را در هر لحظه از فیلم بر جای بگذارد. در فیلم جنگ سرد Cold War، موضوع مهم و منحصربفردی که از نمایشنامههای ابزورد بکت میآید و در این فیلم از درونمایههای مثبت فیلم قلمداد میشود، پرداخت به رابطههای ناممکن زوج هاست که اگر به درستی در فیلم پرداخت نشده اما به شکلی مستمر و قابل تأمل در فرم روائی و فرم ساختاری فیلم جنگ سرد کاملاً محسوس است.
زولا و ویکتور (با هنرنمایی Joanna Kulig و Tomasz Kot)به مثابهی زوجهائی هستند که نه میتوانند با هم و در کنار هم بمانند و یک زندگی پایدار و موفق را تشکیل دهند و نه میتوانند بدون هم به حیات ادامه دهند. به نظر میرسد، ویکتور (توماش کات) در این عرصه ثابت قدم تر است. او در طول ۱۵ سالی که فیلم روایت میکند، در غیاب زولا کمتر به بودن با دیگری روی میآورد. زولا اما بر پایهی شخصیت جسور و آزادش که از ابتدای فیلم جنگ سرد بسترسازی شده، برای نجات خودش و داشتن زندگی بهتر در هر برههای از زندگی، هر طور که فکر میکند عمل میکند و بر پایهی فکر و عقلش تصمیم گیری میکند اما در پایان او هم نمیتواند قید احساسش را بزند و در تصمیمی آنی بر پایهی گذشتهای فرسوده و جدا افتاده از ویکتور، از زندگی متظاهرانه و در بند فعلیش، میگریزد و با ویکتور به صومعهای متروک پناه میبرد که در سکانسهای آغازین فیلم در قابهائی بدیع نمایان شده بود. فرمهای دایرهای این لوکیشن علاوه بر معنای معنوی آن که با چشمان نافذ مسیح بر دیوارنگارههای صومعه همراه شده اند، معنائی اروتیک نیز مییابند.
بیشتر بخوانید: نقد فیلم The Death and Life of John F. Donovan ساختهی زاویه دولان؛ قصهی آدمهای طلایی
زوج پاولیکوفسکی بر خلاف زوجهای بکت که در زندانی بدون رهائی اسیر شده اند و زندگی را در ریتمی مونوتون و تکراری و یکنواخت میگذرانند و نه جرأت زندگی کردنی واقعی تا انتهای آن را دارند و نه جرأت پایان دادن به آن را، این قدرت را دارند که برای ادامهی زندگی خود تصمیمی راسخ بگیرند. زولا که همسر و فرزند تحمیلیاش را ترک میکند و عاقبت میتواند از زیر یوغ زندگی ذلت بارش بگریزد و ویکتور که با دستی زخم خورده و آسیب دیده که دیگر نمیتواند به نوازندگی ادامه دهد (که نقص عضوهای پرسوناژهای بکتی را به یاد میآورد که نمادی از گذشت زمان است) برای همیشه در کنار زولا به سرنوشتی که زولا سکان هدایت آن را دارد تن میدهد.
ویکتور و زولا در پیمانی که بین خودشان بسته میشود با چند شمع و چند قرص با هم ازدواج میکنند و چون نه میتوانند با هم بمانند و نه بدون هم به حیات ادامه دهند، تصمیم به پایان دادن زندگیشان میگیرند. پایان فیلم جنگ سرد اما پایانی باز و درخشان به سبک آنتونیونی است. فیلم شب اثر آنتونیونی، با ملاقات زن و شوهری روی یک زمین بازی گلف، در سپیده دم، به پایان میرسد. گرچه شوهر وعدههای زیادی برای آینده داده است، همسر او تاکید کرده و نشان داده است که عشق آنان به پایان رسیده است.
غیر از ارزش نمادین سپیده دم، چیزی وجود ندارد که اشاره کند ملاقات آنان مقدمهی یک رابطهی پایدارتر و رضایت بخش تر است. سپیده دم میتواند به معنای یک آغاز تازه برای شخصیتهای اصلی فیلم باشد و میتواند یک اظهار نظر طنز آمیز دربارهی موقعیت تغییر نکردهی زن و شوهر باشد. زمین بازی گلف میتواند، در فراخنای منظره اش، دال بر جدا شدن از زندگی ماشینی باشد؛ امکان دوباره سازی رابطهی آنان از پایین به بالا. در سکانس پایانی فیلم جنگ سرد نیز ویکتور و زولا را میبینیم که پس از خوردن قرص ها، با چهره هائی سرد و خاک گرفته از پس گذر زمان، روی نیمکتی در پس زمینهی دشتی فراخ آرام گرفته اند. منظرهای آرام و متقاعد کننده که پرداختی امیدوارانه دارد و گذشتن از سختیها و مصائب را نوید میدهد. ناگهان زولا دست ویکتور را میگیرد و از او میخواهد به جای دیگری بروند.
جائی که منظرهی زیباتری داشته باشد. دیالوگی که یک ایهام ایجاد میکند. دنیای زمینی یا دنیای پس از مرگ؟ وقتی هر دو از قاب خارج میشوند، ما میمانیم و همان دشت فراخ و جاده و بادی که به آرامی میوزد و دشت را در اندوه و پایانی گنگ فرو میبرد. نمیدانیم آنها میمیرند یا زنده میمانند و به زندگی ادامه میدهند و تعلیقی شکل میگیرد که هدف دیگری را دنبال میکند. در فیلم جنگ سرد Cold War میتوان اشاره کرد، رویکرد مثبت و منفی که در انتهای فیلم شب اثر آنتونیونی شاهدش بودیم، چه به یک تفسیر امیدبخش و چه به یک تفسیر مأیوس کننده منجر شود، دقیقاً چیزی است که آنتونیونی میکوشد از آن بگریزد. اگر او همچون پاولیکوفسکی Paweł Pawlikowski خواسته بود، میتوانست به سهولت نشان دهد که بحران میان قهرمانان او به یک تجدید یا به یک شکست رابطهی آنان منجر شده بود.
او میتوانست فقط چند دقیقه زودتر فیلم را به پایان برساند و به این ترتیب تفسیر دوم را تائید کند، یا با محبت آمیزتر کردن معاشقهی شخصیتها تفسیر اول را تأیید کند. پاولیکوفسکی نیز مانند آنتونیونی به خود بحران توجه دارد، این که چگونه به وجود میآید و چه چیز را آشکار میکند، و به این موضوع که این بحران چگونه میتواند فیصله پیدا کند علاقهای ندارد…
منابع:
کتاب فیلم بعنوان فیلم/ نوشتهی و.ف.پرکینز/ ترجمهی عبداله تربیت
مقالهی جنگ سرد و پیامدهای آن/ نوشتهی زبیگنیو برژینسکی/ ترجمهی مجتبی امیری
پاسخی بگذارید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
Current ye@r *
Leave this field empty