شمعِ جمع


شمعِ جمع

ما را ز خُم و جام لبش باده فروشید خیزید و به خمخانه ی مجنون بخروشید ساغر به کفَش سرمه به چشم و خم ابرو اینگونه امیری که به امرش همه گوشید خون دل من از رخ چون ماهِ شب اوست گر خون دلم ریخت،حلالست،شاعر:پارسا کیادلیری(پاکی)

ما را ز خُم و جام لبش باده فروشید
خیزید و به خمخانه ی مجنون بخروشید
ساغر به کفَش سرمه به چشم و خم ابرو
اینگونه امیری که به امرش همه گوشید
خون دل من از رخ چون ماهِ شب اوست
گر خون دلم ریخت،حلالست، بنوشید
این ناز سهی سرو سمن سای سیه موی
تاب از دل ما برده به عشقش نه بکوشید
چون می به کف اورد و توان از تن ما برد
زین باده بگیرید که مستانِ بهوشید
در مرکز جمع است به صد شمع فروزان
زان شمع بسوزید و چو پروانه خموشید
جبریل امین چونکه ندارد به عدن راه
پس جامه ی احمد به کف آرید و بپوشید
بر دفتر پاکی که نشسته اند ملائک
ای جمع عزیزی که به مصداق سروشید

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


صبح بخیر دلبرانه با انواع متن های عاشقانه و خاص