هر دم که بهار آید و گل روید از این خاک
جسم همگان را فلک از گرده کند پـــــــاک
در روز ازل روح به جسم آید و گــــــــوید
وای از تو اگر جای رز آری تن خـــاشاک
در دور زمانه همه فکر تن خویــــــــــــشند
عبرت نگرفتند که تن هست از ایــــن خاک
روح ار تو توانی به جوانـــــی عظـــمت ده
پیری چو رسد تن به همین خاک شود چاک
نقش ابدی ده تو به روح و نوســـــــــان کن
سودی نبود در تن خوب و دل ناپــــــــــاک
هامون تو که ناچیزتر از گرده ی عشــــقی
از لرز و تب و جام جفا هیچ نکن بــــــاک
(هامون)
جسم همگان را فلک از گرده کند پـــــــاک
در روز ازل روح به جسم آید و گــــــــوید
وای از تو اگر جای رز آری تن خـــاشاک
در دور زمانه همه فکر تن خویــــــــــــشند
عبرت نگرفتند که تن هست از ایــــن خاک
روح ار تو توانی به جوانـــــی عظـــمت ده
پیری چو رسد تن به همین خاک شود چاک
نقش ابدی ده تو به روح و نوســـــــــان کن
سودی نبود در تن خوب و دل ناپــــــــــاک
هامون تو که ناچیزتر از گرده ی عشــــقی
از لرز و تب و جام جفا هیچ نکن بــــــاک
(هامون)