ندهی یار اگر حاجت ما راچه کنم
بزنی برهم اگرصلح صفاراچه کنم
چه طریقی بربایم دِلِ چون سنگ ترا
نتوانم بَبَرم قلب شما را چه کنم
بکنی عهد نمایی تو وفایی همه عمر
شکنی گرتو همان عهد وفاراچه کنم
چوندانی چه کنی بادِلِ درمانده ی خویش
تو بگو دلبَرِ با ریب ریا را چه کنم
دِلِ بیچاره زعشقت شده بیمار علیل
نَرَسانی ز لبت شهد دوا را چه کنم
بکُنی قهر اگر با مَنُ لج باز شوی
تواگرپیشه کنی جورجفاراچه کنم
زچه رومی شکنی قلب(خزان)راصنما
نهراسی تو اگر خشم خدا را چه کنم