این خیابان ها مرا یاد تو میاندازند ، خیابان هایی که هیچ وقت در آنها قدم نزدیم ،
کافه هایی که رو به روی من نبودیو
در عوض تلخی قهوه هایش ، حرفایت را به یادم میآورد ، اما بازهم ...
بازهم همه کار میکردم که لبخندت را نقاشی کنم ، آنقدر پر رنگ که برای کشیدن لبخند خودم ، رنگی نمیماند ،
آنقدر از خوشحالیت ، شادی میکردم که انرژی برای موفقیت های خودم نداشتم ،
آنقدر هوایت را داشتم که گاهی ،
خودم احساس خفگی میکردم ..
احساس خفگی میکردم ، #خفگی
متن : اشکان اما
کافه هایی که رو به روی من نبودیو
در عوض تلخی قهوه هایش ، حرفایت را به یادم میآورد ، اما بازهم ...
بازهم همه کار میکردم که لبخندت را نقاشی کنم ، آنقدر پر رنگ که برای کشیدن لبخند خودم ، رنگی نمیماند ،
آنقدر از خوشحالیت ، شادی میکردم که انرژی برای موفقیت های خودم نداشتم ،
آنقدر هوایت را داشتم که گاهی ،
خودم احساس خفگی میکردم ..
احساس خفگی میکردم ، #خفگی
متن : اشکان اما