ببین عمری گرفتارم در این دنیا و کابوسم
کجاست ان ناجی محبوب اید دست او بوسم. !
مقدر کن خدا مگذار بیهوده رود عمرم
عقابم نیمه جان مگذار از پرواز مایوسم !
مرا امید مهتابی است زنده گرداند ز تاریکی.
چو اب راکدم منما که در دل باشد افسوسم !
به مسجد ره ندادندم که تو بیگانه ای اما
چو دیدندم که با رندان در میخانه مانوسم !
پریشانی بس است یارب رهایم کن ز محتاجی
همین قدر کافیست بیکاری و اشفته کابوسم !
عطا کن بارالها قدرت و شخصیتی دیگر
که دیدم رنج ها بسیار در این زندان که محبوسم !
کجاست ان ناجی محبوب اید دست او بوسم. !
مقدر کن خدا مگذار بیهوده رود عمرم
عقابم نیمه جان مگذار از پرواز مایوسم !
مرا امید مهتابی است زنده گرداند ز تاریکی.
چو اب راکدم منما که در دل باشد افسوسم !
به مسجد ره ندادندم که تو بیگانه ای اما
چو دیدندم که با رندان در میخانه مانوسم !
پریشانی بس است یارب رهایم کن ز محتاجی
همین قدر کافیست بیکاری و اشفته کابوسم !
عطا کن بارالها قدرت و شخصیتی دیگر
که دیدم رنج ها بسیار در این زندان که محبوسم !