به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش میتواند
لحظه های انتظار روبه روی گیت وردی متروی صادقیه باشد
کنار دود غلیظ و سیاه اتوبوسهای فرسوده
دور از هرجویِ آبی
یا وقتی که
پیشانیات را گرفته بودی
لبخند میزدی...
آخرینش میتواند
اولین بوسیدن مان باشد
وقتی کنارت چیتگر را برای بار اول تماشا می کردم
یا همین غذا خوردن یواشکی
تویِ سالن غذاخوری تجریش
به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش میتواند دستهایت باشد
رویِ شکم من
تا خدا و ابلیس
اشکهایم را نبینند!
یا روزی که
در حوالی میدانِ ولیعصر
زمزمه کردی در گوشم:
قرار نیست هیچکس بیاید...
به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش میتواند
سرفه کردن هایی باشد که بخاطرش شهران را باهم دیدیم
وتو، روزهای سرد سرماخوردگیت را به خاطرمن لرز کردی
میتواند
ناشیانه پخت و پزهایت
ناشیانه عشق بازی کردنت ،
به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش میتواند
پریدن من روی لنگه کفشِت کنار جوی آبهای شریعتی باشد
آخرینش شاید
وقتی تن ام را
رویِ دست میبردند.
میتواند حسرتِ گیسوانت باشد ...
برایِ بوسیدنِ آفتاب
وقتی با روسری تو خاکم کردند!
آخرینش میتواند
لحظه های انتظار روبه روی گیت وردی متروی صادقیه باشد
کنار دود غلیظ و سیاه اتوبوسهای فرسوده
دور از هرجویِ آبی
یا وقتی که
پیشانیات را گرفته بودی
لبخند میزدی...
آخرینش میتواند
اولین بوسیدن مان باشد
وقتی کنارت چیتگر را برای بار اول تماشا می کردم
یا همین غذا خوردن یواشکی
تویِ سالن غذاخوری تجریش
به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش میتواند دستهایت باشد
رویِ شکم من
تا خدا و ابلیس
اشکهایم را نبینند!
یا روزی که
در حوالی میدانِ ولیعصر
زمزمه کردی در گوشم:
قرار نیست هیچکس بیاید...
به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش میتواند
سرفه کردن هایی باشد که بخاطرش شهران را باهم دیدیم
وتو، روزهای سرد سرماخوردگیت را به خاطرمن لرز کردی
میتواند
ناشیانه پخت و پزهایت
ناشیانه عشق بازی کردنت ،
به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش میتواند
پریدن من روی لنگه کفشِت کنار جوی آبهای شریعتی باشد
آخرینش شاید
وقتی تن ام را
رویِ دست میبردند.
میتواند حسرتِ گیسوانت باشد ...
برایِ بوسیدنِ آفتاب
وقتی با روسری تو خاکم کردند!