جملههایِ ناتمامِ ژِنده را تا کی
لتّههایِ آرزویی کهنه را تا کی
داستانِ پشتها و دشنهها تا چند
ماجرایِ تیشهها و ریشهها تا کی
وحشتِ ماسیده بر هر حَنجره
تلخیِ خاموشِ پشتِ پنجره
کوچههایِ بیعبور و خانههایِ سوتوکور
باغهایِ خالی از شبنالههایِ زَنجره
آسمانِ بیپرنده
ابرهایِ بییقین
پرسههایِ سایههایِ در کمین
خونِ یاس و بُغضِ شبنم
سوگِ خاک
جایِ زخمِ خیشِ غُربت بر زمین
اینهمه اصرارِ تاریکی و تنهایی چرا
قرنها پوشاندن و انکارِ زیبایی چرا
خیره در آیینههایِ واژگون یعنی که چه
تیربارانِ غرور و عشق و شیدایی چرا
بارها
درخوابهای گاهگاهام
دیدهام
جملههایِ ناتمام و
لتّههایِ آرزو
داستانِ پشتها و
ماجرایِ ریشهها
عاقبت
روزی بهسَر خواهد رسید
عابری در کوچه
از رویایِ خود
قصّه میگوید برای پنجره
زَنجره
از عشق خواهد خواند و
باغ
عاقبت
بالیدنِ هر ریشه را
خواهد شنید
ای تو با من غَرقه در گِردابها
راستی را
میشود تعبیر
روزی
خوابها؟
ا.ب
لتّههایِ آرزویی کهنه را تا کی
داستانِ پشتها و دشنهها تا چند
ماجرایِ تیشهها و ریشهها تا کی
وحشتِ ماسیده بر هر حَنجره
تلخیِ خاموشِ پشتِ پنجره
کوچههایِ بیعبور و خانههایِ سوتوکور
باغهایِ خالی از شبنالههایِ زَنجره
آسمانِ بیپرنده
ابرهایِ بییقین
پرسههایِ سایههایِ در کمین
خونِ یاس و بُغضِ شبنم
سوگِ خاک
جایِ زخمِ خیشِ غُربت بر زمین
اینهمه اصرارِ تاریکی و تنهایی چرا
قرنها پوشاندن و انکارِ زیبایی چرا
خیره در آیینههایِ واژگون یعنی که چه
تیربارانِ غرور و عشق و شیدایی چرا
بارها
درخوابهای گاهگاهام
دیدهام
جملههایِ ناتمام و
لتّههایِ آرزو
داستانِ پشتها و
ماجرایِ ریشهها
عاقبت
روزی بهسَر خواهد رسید
عابری در کوچه
از رویایِ خود
قصّه میگوید برای پنجره
زَنجره
از عشق خواهد خواند و
باغ
عاقبت
بالیدنِ هر ریشه را
خواهد شنید
ای تو با من غَرقه در گِردابها
راستی را
میشود تعبیر
روزی
خوابها؟
ا.ب