دویدن و دویدن


دویدن و دویدن

بچّگی‌هام همش سیاه سفیدن انگار چراغ قرمزن و اُمیدن تو پارک و توی مدرسه می‌گردن تو مهد و کودکند و نارِسیدن نفهم و پُرجاهل و نابِخرَدَند! اصلاً تو عمرشون عقلو ندیدن ترس ورشون می‌داشت کهشاعر:رضا نقوی مقدم

بچّگی‌هام همش سیاه سفیدن
انگار چراغ قرمزن و اُمیدن

تو پارک و توی مدرسه می‌گردن
تو مهد و کودکند و نارِسیدن

نفهم و پُرجاهل و نابِخرَدَند!
اصلاً تو عمرشون عقلو ندیدن

ترس ورشون می‌داشت که وای خدا جون
خانم معلّم ازشون بریدن

یا اینکه می‌ترسیدن از آقای...
معلّمِ ناراحتِ غُریدن!

کم کم بزرگ‌تر شدن و کوچک‌تر
مرزهای اشتباه رو می‌دریدن

کم‌کم کوچک‌تر شدن و بزرگ‌تر
به سمت اللهِ صمد دویدن

دویدن و دویدن و دویدن
هر چی می‌رفتن، نه! نمی‌رسیدن

خدا خدا کردن و هِی ببخشید
الهی اَلعَفو و براش پَریدن

بهشت دیگه براشون کافی نبود
فقط بودن به فکر «او» رو دیدن

خدا ولی «بهش رسیدن» نداشت
بالا می‌رفتن، بالاتر رسیدن.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


رونمایی از خوانندگی سگ سخنگو با آهنگ صادق بوقی میگه آو آو آو آو...