چهار


چهار

از درد مینویسی اما قصه‌ات برای همه یک سرگرمی‌ست کسی نمی‌فهمد چه ها کشیدی لمس نمیکنند دردت را درک نمیکنند قلبت را دنیای بی قانون این ملت تنها قضاوت.... و بس جز خود نمی‌فهمی جهانت را یاشاعر:محمد کوره پز

از درد مینویسی اما
قصه‌ات برای همه
یک سرگرمی‌ست

کسی نمی‌فهمد چه ها کشیدی
لمس نمیکنند دردت را
درک نمیکنند قلبت را
دنیای بی قانون این ملت
تنها قضاوت .... و بس

جز خود نمی‌فهمی جهانت را
یا مردن قلب مریضت را
با هر ترازو
باهر پاره سنگ
میسنجند نهانت را
سوختن های قبل رفتن را

دور افتاده ام از مردمانی
که به یک باره
شکستم دادند

سالهایی که گذشت
و زمانی که میگذرد
اما...
درد هایم باقی‌ست
شده‌ام تکه چوبی
که به نجار دلی خوش کرده
بلکه روزی
به دم تیغ گذر داده باشد مرا

از خزر تا به خلیج
از ارس تا کارون
دل من سوخته و میسوزد
و هوایم تبریز
سرد سرد است تنم
سینه ام از خشکی
شده مانند کویر

قصه ام شعر سپید
خاطراتم شعر نو
و غزل...
قصهٔ عاشق شدن است
من به درد غم خویش میمیرم

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


هیچگاه موز و تخم مرغ را باهم نخورید