از درد مینویسی اما
قصهات برای همه
یک سرگرمیست
کسی نمیفهمد چه ها کشیدی
لمس نمیکنند دردت را
درک نمیکنند قلبت را
دنیای بی قانون این ملت
تنها قضاوت .... و بس
جز خود نمیفهمی جهانت را
یا مردن قلب مریضت را
با هر ترازو
باهر پاره سنگ
میسنجند نهانت را
سوختن های قبل رفتن را
دور افتاده ام از مردمانی
که به یک باره
شکستم دادند
سالهایی که گذشت
و زمانی که میگذرد
اما...
درد هایم باقیست
شدهام تکه چوبی
که به نجار دلی خوش کرده
بلکه روزی
به دم تیغ گذر داده باشد مرا
از خزر تا به خلیج
از ارس تا کارون
دل من سوخته و میسوزد
و هوایم تبریز
سرد سرد است تنم
سینه ام از خشکی
شده مانند کویر
قصه ام شعر سپید
خاطراتم شعر نو
و غزل...
قصهٔ عاشق شدن است
من به درد غم خویش میمیرم
قصهات برای همه
یک سرگرمیست
کسی نمیفهمد چه ها کشیدی
لمس نمیکنند دردت را
درک نمیکنند قلبت را
دنیای بی قانون این ملت
تنها قضاوت .... و بس
جز خود نمیفهمی جهانت را
یا مردن قلب مریضت را
با هر ترازو
باهر پاره سنگ
میسنجند نهانت را
سوختن های قبل رفتن را
دور افتاده ام از مردمانی
که به یک باره
شکستم دادند
سالهایی که گذشت
و زمانی که میگذرد
اما...
درد هایم باقیست
شدهام تکه چوبی
که به نجار دلی خوش کرده
بلکه روزی
به دم تیغ گذر داده باشد مرا
از خزر تا به خلیج
از ارس تا کارون
دل من سوخته و میسوزد
و هوایم تبریز
سرد سرد است تنم
سینه ام از خشکی
شده مانند کویر
قصه ام شعر سپید
خاطراتم شعر نو
و غزل...
قصهٔ عاشق شدن است
من به درد غم خویش میمیرم