لعنتی


لعنتی

مثل کرمانی پا خورده‌ی عهد کهنم که غم و نفرت عشقی، شده مُهر بدنم ماهی تُنگم‌و دلخوش‌ب‌دو خط خاطره‌ام به سرم زد به هوای دل تو، دل بزنم آن چنان در هوس پیله‌ی همراه توٵم تا تنتشاعر:علی سلطانی نژاد

مثل کرمانی پا خورده‌ی عهد کهنم
که غم و نفرت عشقی، شده مُهر بدنم

ماهی تُنگم‌و دلخوش‌ب‌دو خط خاطره‌ام
به سرم زد به هوای دل تو، دل بزنم

آن چنان در هوس پیله‌ی همراه توٵم
تا تنت را بتوانم به تن خود بِتَنَم

با توٵم ! ای هدف وسوسه‌های دل من
وا کن آن روسری سِت شده با پیرهنم

همه شب زمزمه و ورد و دعایم شده این
مرگ بر من، اگر از چشم کسی دل بکَنَم

گر چه قید قسم و قول و قرارت بزدی
من که قانع نشدم، قید غمت را بزنم

درک ناکرده تویی، دل به تَرَک داده تویی
ترک ما کرده تویی، آن به دَرَک داده منم

گفته بودم که ز دنیای تو باید بروم
لعنتی حرف بزن، مرد پشیمان شدنم

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


معافیت معاملات بورس از مالیات بر عایدی سرمایه