پرتوی امید


پرتوی امید

یادم آمد هان داشتم می گفتم آن شب نیز صولت مستور غم بیداد ها می کرد و چه غوغایی چه غوغایی... اهل شهر کین قلبشان از جنس رستن بود همچو آهن بود پر ز خشم و کین و فرقت بود پشت آن چشمان قهر آلود منشاعر:کیانا توکلی زاده

یادم آمد هان
داشتم می گفتم آن شب نیز
صولت مستور غم بیداد ها می کرد
و چه غوغایی چه غوغایی...
اهل شهر کین
قلبشان از جنس رستن بود
همچو آهن بود
پر ز خشم و کین و فرقت بود
پشت آن چشمان قهر آلود
من ندیدم جز خدایی پاک و بخشنده
با صدایی روشن و زنده
راه را همچون چراغی می نمود انگار
لیک...
لیک گویی مردمان را چشم غفلت بود
گرچه رخوت بود
بسته بود آن دیده ها انگار
سرد و مبهم بود...
چشم را بستم بر این اوضاع
تا نبینم هیچ...
همچنان می رفت و می آمد
در دلم مهری،امیدی،بیمی،غوغایی
ناگهان انگار
در دلم احساس کردم چیزی همچون شمع
در زمستانی که نیست زان جا رهایی قرن
نور می بخشید و جان می داد...
من نمی دانم
خواب بود آن یا خیالی چند
پرتوی امّید یا نوری...
لیک می دانم
او ز جایی دور می آید
از دیاری نغز
پر ز عشق و مملوء از اندرز
خوب می دانم
قلب او همچون بهاری سبز و بی همتاست
مهر او باران جان بخش گلستان هاست
شعر من بس پر عجب گویای این معناست
او بهشتی در همین دنیاست...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


دانلود آهنگ خاص و بی نظیر اجتماعی سارینا از شاهین نجفی