بی خوابی


بی خوابی

نمی دانم تو می دانی که بیدارم ز بی خوابی در این شب های تکراری پر از دردم ز بی تابی نه آهنگی نه آوازی نه لبخندی در این بازی شدم خاموش و دلگیرم، ندیدم مهر و مهتابی شنیدم ابر و باران است و یارانشاعر:عبدالعظیم دیندارلو اینالو

نمی دانم تو می دانی که بیدارم ز بی خوابی
در این شب های تکراری پر از دردم ز بی تابی

نه آهنگی نه آوازی نه لبخندی در این بازی
شدم خاموش و دلگیرم، ندیدم مهر و مهتابی

شنیدم ابر و باران است و یاران دور هم جمعند
من اینجا چون کویر بم شدم گریان ز بی آبی

گلویم خشک و رویم زرد و چشمم تار و دردم بیش
نمانده حال و احوالی، نه صبری و نه اعصابی

مرا هر ثانیه عمری شده دور از وطن اینجا
مگر یک شب چو من باشی که حالم را تو دریابی

خدا را باز می خوانم که آزاد از قفس گردم
بخوانم شعر و آوازی و برگردم به شادابی



11 بهمن 1397

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


فال حافظ روزانه جمعه 10 فروردین 1403 با معنی و تفسیر دقیق