رویای من


رویای من

رویای من درگیر برفهای زمستانی ست در گیر و دار ختنه یک فتنه آنی ست در پهنه یک کشتی گم گشته درگیر است مانند یک گله که لنگ مرده چوپانی ست انگار روح ام لاجرم تبعید کیهانی ست شاید به نفرین زنیشاعر:مقداد یوسفی طهارم

رویای من درگیر برفهای زمستانی ست
در گیر و دار ختنه یک فتنه آنی ست

در پهنه یک کشتی گم گشته درگیر است
مانند یک گله که لنگ مرده چوپانی ست

انگار روح ام لاجرم تبعید کیهانی ست
شاید به نفرین زنی از نسل خوبانی ست

همواره یک دلشوره در اعماق فکرم هست
احوال من چون کودک گم کرده پستانی ست

خرداد و مردادم به هم اویختند و تو
تنها غم ات افتادن یک برگ آبانی ست

در جنگل افکار خود در سایه می خندی
غافل ز حال من که دنیایم بیابانی ست

در ساحل گرمی گرفتی افتابی مست
حالی که جسمم طعمه یک موج طوفانی ست

در کوته افکار شعر کس نمی گنجد
هرکس بخواند داند این شاعر چه ویرانی ست

نوری ز روزن های یک تبریزی باریک
اندر خم لمس چروکم روی پیشانی ست

اما کماکان تو ز حال من نمی فهمی
گویا گمان داری ره عشق هم خیابانیست

در روزها دارد هبوط نور خورشیدی
در شب به عصر حال حتما هم چراغانی ست

حکما حضور رهگذر یا رفتگر دارد
اصلا حواس ات نیست فکرت جنس تنبانی ست

با من که کل کل میکنی همواره مسروری
زیرا نمیدانی درون تو چه شیطانی ست

انقدر معصومی که حتی این نفهمیدی
رهرو شدن در عشق پیدایی که پنهانی ست

بازوی مردی پهلوان هیکل نمی خواهد
معشوق را در پیچ و تاب ره نپیچانی ست

در زیر بهمن مانده مقداد ام نمی بینی
او شاعر وامانده شعری که می خوانی ست

در کوته ابیات شعری سخت میکنجد
کمتر کسی میفهمد این شاعر چه ویرانی ست

شمعی فقط میفهمد از حالم که میسوزد
در تنگ و تاریکیِ شبهایی که طولانی ست

انجا که من در من غریب افتاده و تنهاست
حرم نگاهت از قبیل رو به پایانی ست

دانی که در سرمای فصل من چه می چسبد
بک نامه داغ از تو بی مبدأ پر از حس پشیمانی ست

شاید بخندی ونفهمی طعم تلخ اش را
این قهوه داغی که هرشب بی تو قربانی ست


آخر ....کُنی ان اعترافی را که می ترسی
خود تو جهنم می نمودی هرچه مهمانی ست
مقداد

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


گرگی ناگهان وارد بیمارستان شد/ اما زمانی که پرستاران علت را فهمیدن، نتوانستند جلوی گریه...