روزی رسد که دیگر، زین خسته دل نشاید
شعری برایت از جان، بنویسد و سُراید
از درد دل بگویم یا از جدایی تو
روزی رسد که این جان، از درد و غم سر آید
من که ز جانم ای عشق می جویمت کجایی؟
روزی رسد که از من جز استخوان نیاید
تا کی کنار اسمت بنویسمت تو ای جان
از درد قلب مسکین این کار کمتر آید
شعری برایت از جان، بنویسد و سُراید
از درد دل بگویم یا از جدایی تو
روزی رسد که این جان، از درد و غم سر آید
من که ز جانم ای عشق می جویمت کجایی؟
روزی رسد که از من جز استخوان نیاید
تا کی کنار اسمت بنویسمت تو ای جان
از درد قلب مسکین این کار کمتر آید