یک
هرگاه به تو فکر می کنم
به یاد می آورم
روزهای خوب !
روزهای خندیدن !
روزهای پر از بهار !
و روزهایی که از زمستان خبری نبود
حالا نشسته ام !
گریه می کنم
برای سرزمینی که پر از اهریمن ها شده است.
دو
بالاتر از ما نشسته ای !
لبخند می زنی !
و نمی دانی ؛ ما هر روز گریه می کنیم
برای نانی که از سفره هایمان رفت.
.
سه
ما هنوز در دیروز مانده ایم!
غربی ها !
خدا را در کهکشان ها می جویند
نه در کلیسا ها !
نه در کنشت ها !
و نه در مسجدها !
چهار
مثل برگ های پاییزی !
پرپر شدیم
نفس ها بند آمد
بهار از خاطره ها رفت
و ما هر شب خواب زمستان را می بینیم.
پنج
ﺁﺭﺵ ﻫﺎ !
ﺩﺭﭘﯿﻠﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ
ﻭﺷﻬﺮﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﮐﺎﻭﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﻣﺎﺭﻫﺎ ﺳﻬﻤﮕﯿﻦ ﺗﺮﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻨﺪ
ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﮐﻤﯿﻨﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ !
ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪﺷﻤﻌﯽ ﺩﺭﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ها بسوزد
هرگاه به تو فکر می کنم
به یاد می آورم
روزهای خوب !
روزهای خندیدن !
روزهای پر از بهار !
و روزهایی که از زمستان خبری نبود
حالا نشسته ام !
گریه می کنم
برای سرزمینی که پر از اهریمن ها شده است.
دو
بالاتر از ما نشسته ای !
لبخند می زنی !
و نمی دانی ؛ ما هر روز گریه می کنیم
برای نانی که از سفره هایمان رفت.
.
سه
ما هنوز در دیروز مانده ایم!
غربی ها !
خدا را در کهکشان ها می جویند
نه در کلیسا ها !
نه در کنشت ها !
و نه در مسجدها !
چهار
مثل برگ های پاییزی !
پرپر شدیم
نفس ها بند آمد
بهار از خاطره ها رفت
و ما هر شب خواب زمستان را می بینیم.
پنج
ﺁﺭﺵ ﻫﺎ !
ﺩﺭﭘﯿﻠﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻧﺪ
ﻭﺷﻬﺮﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﮐﺎﻭﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﻣﺎﺭﻫﺎ ﺳﻬﻤﮕﯿﻦ ﺗﺮﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻨﺪ
ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﮐﻤﯿﻨﻨﺪ
ﺁﻧﻬﺎ !
ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪﺷﻤﻌﯽ ﺩﺭﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ها بسوزد