روزگار


روزگار

روزگار مرگت باد اشتباه بگرفتی قسمم باد به عشق منِ طاعون زده که کوه نیئم پا از این خرخره بردار مصیبت زده ام دیو نیئم به قد و قامت هر ثانیه ات نفرین باد که زدی زندگی ام سوزاندی دل و دین وشاعر:زینب میشی

روزگار مرگت باد
اشتباه بگرفتی
قسمم باد به عشق
منِ طاعون زده که کوه نیئم
پا از این خرخره بردار
مصیبت زده ام
دیو نیئم

به قد و قامت هر ثانیه ات
نفرین باد
که زدی زندگی ام سوزاندی
دل و دین و دنیا
ز منِ بخت سیاه بگرفتی

روزگار!
لحظه هایت ویران
که نگفتی خدا هست و تو را می بیند
دل من بشکستی
از سرِ این جسد سوخته ام بگذشتی
نه گذشتی ز من و این اقبال
نه که جان از تنِ بی جان منَش بگرفتی!

تو بگو ای بی رحم
چه به من دیدی که هر بار رهایم نکنی؟
تن من لرزاندی
نکند ایوبم؟!!!
یا به این دایره ی مینایت
همچو سیزده شومم!

خسته ام لاکردار!
دست از این بازی ننگین بردار
کوله بارم بسته است
دل من بشکسته است
سایه ام سنگین است
همچو نفرین شده ای در جادو
طالعم مشکین است

تو دگر سوسه نیا
نفسی نیست مرا
کفر گفتم امروز
به خدا حوصله ای نیست مرا

روزگار مرگت باد
که مرا جای کوه
اشتباه بگرفتی

گفته اند من آدم
شادی هایم دم دم
به همان سینه ی قرآن سوگند
که ندیدم شادی
لحظه ای آزادی
همه تا بود و بود
وایه بود
سایه ی درد و غم

روزگار مرگت باد
که مرا جای کوه
اشتباه بگرفتی
شادی هایم بردی
نفسم آزردی
قلب من در پس اندوهی بزرگ
در حصار تنگ و تاریک گناهی سترگ
حبس و زنجیر نمودی و به مرگ
جان پناهم دادی

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


زیبای من