تاج شاهی


تاج شاهی

« تاج شاهی » ای که بر سر نهی ،تاج شاهی در نظـر دار ، لطف الهـی بنده ای را به دنیـا نـباشد بی نیازی ، زِ لطف الهـی شکر یزدان کن ای بنده حق حق تو را داده ، فرمانشاعر:حسن مصطفایی دهنوی

« تاج شاهی »
ای که بر سر نهی ،تاج شاهی
در نظـر دار ، لطف الهـی
بنده ای را به دنیـا نـباشد
بی نیازی ، زِ لطف الهـی
شکر یزدان کن ای بنده حق
حق تو را داده ، فرمان شاهی
ذکر یزدان کنند درشب و روز
بری1 و بحری2 و مرغ و ماهی
هـر بشـر را دهند اول عمر
این تسلّط و این تاج شاهی
این دو نعمت ، به همراه نوزاد
می دهنـد از امـور الهـی
این شعوراست و عقل وجوانی
من بخواندم بر این تاج شاهی
جلوه ی حق ،نظر کن به دنیا
مُلک دنیا بُوَد جلوه گاهی
برسفیدی نظرکن به یک عمر
تا که بیرون رَوَی از سیاهی
ای پسر ، شوق دنیا رها کن
تا زِ عقبـی بیابـی گواهی
هرکه با دین و وجدان بسر بُرد
پادشاهـی کنـد در گدایـی
از قناعت توان گنج ، دریافت
گنج آن را نـباشد تباهـی
در تباهـی مردم، مکن ذوق
چون که ذوقت کنن در تباهی
درحساب ازکسی حق مسوزان
تا نـسوزی به جُرم گناهـی
تاج شاهی، که سربار خلقس
قدر آن کی بُوَد چون کلاهی
رنجِ شبهای ، شب زنده داری
در پی آن بُوَد ، صبحگاهی
حکمت حق بـبین ،درد ما را
حق شفا می دهد ،از گیاهی
چونکه از معصیت ،توبه کردی
کوه عصیان3،ببخشن به کاهی
دل بده ، دستِ حکم الهی
تا زنـد از دلـت آن سیاهی
آنچه از فیض حق، با نصیبس
بر وجود بشر ، نیک خواهـی
ای خوش آن بنده ای را به دنیا
لطف یزدان دهد ،جان پناهـی
ای بشر جلوه ی حق ،نظر کن
حق نظر داردت ، از تباهـی
از تباهی گر آیی ، تو بیرون
بِـه بُوَد ،از دو صد مُلک شاهی
عقل ، در مغـز آدم نـهادن
مغز هست،عقل را جایگاهی
مغزت از عقل ودانش سرشتن
مغز خود پُر مکن از گیاهـی
چاه اگر آب ، از خود ندارد
جای آن هست یک خشک چاهی
هرکه با دانش و دین و تقواس
رؤیت1 آن شود ، مثل ماهـی
مار پُر زهر ،اگر داردت سود
گر به دستت سپارن ،نخواهی
اول کار دنیا ، چو ماهی است
زهر مارس در آخر، نه ماهی2
جان من ، رسم دنیا چنین شد
هیچ نَـبْود 3 به غیر از تباهی
حیله و کینه و رسـم دنیـا
کی کند با بشر،نیک خواهی
هرکه را نیکی و راستی هست
نَـبْود از جـور مردم رهایـی
هرکه پست فطرت وزشتکارس
خود فرو می رود در تباهـی
ظلم بر کس مکن، تا نـبینی
ظلمی از دست یک دل سیاهی
شه4که بر مملکت،تاج مُلکس
صلح باید کند ، هر سیاهـی
شه اگر آتش افـروز ملکس
دشمنش را دهـد جایگاهـی
هرکه بر امر حق ، معتقد شد
کی کند تکیه بر امر شاهـی
هرکه از فیض حق،بهره بر شد
دایم از حق ، نماید گواهـی
ای خوشا ،گنج مُلک قناعت
این خوشی کی بُوَد بهر شاهی
هرکه در بند مالس به دنیا
می رود عاقبت در تباهی
دستـت از مال دنیا ، نـشستی
می نمایندش آخر کوتاهی
تا توانی زِ کَس دل مَسوزان
تا نـسوزی به جُرم5 گناهـی
چا6 مَـکَن بهر مردم زِ غفلت
تا زِ غفلت نیافتی به چاهی
هرکه در فکر آزار خلق است
فکر نحسش7 کند اشتباهی
دستـت از مال دنیا تهی شد
نان طلب کن زِ لطف الهی
ای حسن ،گر گدای خدایی
صد گدا را دهی، ملک شاهی
٭٭٭
1- موجوداتی که در خشکی زندگی می کند 2- ماهیان و آبزیان 3- گناه- خطا
1- شکل- صورت 2- سر ماهی شیرین و دُمش تلخ است 3- نباشد 4- شاه 5- خطا- عصیان 6- چاه 7- بد اختر

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


عکس پروفایل شهادت امام علی علیه السلام