عصر دیروز مانند تمام روزهای گذشته بازی کودکان در روستای فارمد گل انداخته بود، اما یک همبازی آنها کم بود و او از سهشنبه هفته گذشته گم شده بود. سایه مفقودی این کودک در دل روستا ترسی گنگ و مبهم ایجاد کرده بود و بیشتر والدین دورادور با نگرانی چشم به بچههایشان دوخته بودند که مبادا طفل گمشده بعدی، فرزند دلبند آنها باشد. ریشه این ترس مبهم از آنجا در دل اهالی لانه کرده بود که میدانستند کودک گمشده آخرین بار برای بازی به کوچه رفته و دیگر بازنگشته بود.
با اعلام گمشدن کودک فارمدی، تقریبا بیشتر اهالی روستا به کمک امدادگران هلالاحمر مشهد آمده بودند و با سگهای زندهیاب (آنست)، ٩ساعت، تمام روستا، باغهای اطراف و حتی مسیرهای بسیار دورتر را گشته بودند؛ اما حتی یک ردپا از این کودک پیدا نشده بود.
احتمالاتی مبنیبر ربودن کودک بهمنظور تسویهحساب یا انتقامگیری آنچنان جدی در این پرونده خودنمایی میکرد که تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی به این روستا اعزام شدند و تحقیقات از بُعد پلیسی آغاز شد، اما نه صحبتهای اعضای خانواده و نه اهالی روستا، هیچکدام نتوانست گره این پرونده مرموز را بگشاید.
اهالی روستا پس از این حادثه با دقت بیشتری بر روی بازی کودکان و ورود و خروجشان از منزل متمرکز شده بودند و آرامشی قبل از توفان در روستا حاکم بود تا اینکه عصر دیروز برای دومینبار تندبادی در روستا پیچید؛ اینبار هم پای کودکان در میان بود.
خوشبختانه اینبار هیچ کودکی گم نشده بود، بلکه خود بچهها توانسته بودند همبازی خود را پیدا کنند؛ البته پیکر بیجان او را. ماجرا از این قرار بود که دیروز بچههای روستا برای بازی به یکی از پاتوقهایشان که ساختمانی نیمهکاره و رهاشده در روستا بود، میروند و جسد همبازیشان را در کنار یک خانهآجری بچگانه که خودشان قبلا برای بازی ساخته بودند، پیدا میکنند.
با پیداشدن جسد کودک آنهم در نزدیکی محل سکونتش بار دیگر پای عوامل انتظامی به پرونده گشوده شد و با تأیید خبر، موضوع بلافاصله به بازپرس احمدینژاد، قاضی ویژه قتل دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، گزارش شد.
گشودهشدن پرونده جنایی
حساسیت موجود در پرونده موجب شد تا قاضی ویژه قتل دادسرای عمومی و انقلاب مشهد بههمراه تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی به این روستا در حوالی مشهد بروند.
تیم جنایی در میان هیاهو و اشکهای جاری خانواده کودک وارد روستا شده و با راهنمایی اهالی به محل کشف جسد هدایت شد. پیش از رسیدن تیم جنایی، مأموران انتظامی محیط را آرام کرده و از ورودوخروج افراد به محل که یک ساختمان نیمهکاره دوطبقه در دل روستا بود، جلوگیری کرده بودند.
با مشخصشدن وضعیت جسد و بررسیهای اولیه طبق شواهد موجود، بازپرس احمدینژاد متوجه شد با یک پرونده جنایی سروکار دارد و کودک مفقودشده در اصل به قتل رسیده است. نبود هیچ شاهدی که زمان ورود کودک به ساختمان را تأیید کند و همچنین پاتوقبودن این محل برای کودکان بدون تفریح روستا، قاضی ویژه قتل را به سوی کودکان همبازی مقتول کشاند.
بنبست تحقیقات
تحقیقات کارآگاهان نیز خیلی زود به بنبست رسید و هیچ سرنخ قابلقبولی بهجز چندین جایپای کودکانه که در تمام صحنه جنایت پخش شده بود، چیز دیگری به دست نیامد و اهالی روستا نیز آن روز مورد خاص و مشکوکی ندیده بودند. محل جنایت ساختمان نیمهکارهای بود که درِ آن از بیرون با قفل زنگزدهای بسته شده بود و کودکان برای بازی از روی دیوارهای نیمهخراب ساختمان وارد و خارج میشدهاند.
بازپرس احمدینژاد با احتمال اینکه باید رازی در سینه این کودکان باشد، تحقیقات را به سوی همبازیهای مقتول کشاند.
«چون سروکارت با کودک فتاد، هم زبان کودکی باید گشاد» بازپرس احمدینژاد با تأسی از همین بیت معروف مولوی به سراغ کودکان میرود تا بفهمد سهشنبه هفته گذشته چه کسی با مقتول همبازی بوده است و آیا به این محل رفتوآمد داشتهاند یا نه.
اعترافات کودک ١٣ساله
٢ساعت زمان برد تا اینکه مشخص شود کدام یک از بچهها آن روز در کوچه بودهاند. مقام قضایی با ادامه بررسیها و گفتوگو متوجه شد که آن روز کودکان اصلا به آن خانه نرفتهاند؛ اما حضور پسربچه حدودا سیزدهساله در بین بچههای قدونیمقد موردتوجه بازپرس احمدینژاد قرار گرفت و با این احتمال که او با توجه به سنوسالش باید بداند آن روز چه اتفاقی افتاده است، مقام قضایی را وارد یک گفتوگوی کودکانه کرد و درنهایت آنچه در ذهن مقام قضایی بود، بر زبان این کودک جاری شد و او به قتل با خفهکردن این کودک اعتراف کرد.
با اعترافات این کودک سیزدهساله او به قاضی کشیک دادسرا تحویل داده شد تا در دادگاه ویژه اطفال، به پرونده او رسیدگی شود و پس از پنج روز یک پرونده مفقودی برای همیشه بسته و پروندهای جنایی گشوده شد.