غرور شعر


غرور شعر

غرور شعر من دگر ، بریده دل ز وصف تو نه حال عشق در دلم، نه ماندنت به دل رواست... سپاه خاطرات تو، شبیه مرگ و دشمن است نه فتنه راه چاره اش، نه مرگ از دلم جداست... تو آمدی که شعر من، به صرف رفتنتشاعر:نادیاقوریوند

غرور شعر من دگر ،
بریده دل ز وصف تو
نه حال عشق در دلم،
نه ماندنت به دل رواست...

سپاه خاطرات تو،
شبیه مرگ و دشمن است
نه فتنه راه چاره اش،
نه مرگ از دلم جداست...

تو آمدی که شعر من،
به صرف رفتنت دوَد
رسیده ام به هفت در،
که مصدری دگر به جاست...

به تخمِ چشمِ انتظار
هزار وعده داده ای،
به خواب دیده ام شبی
که پر کشیدنت خطاست...

حلول گنگ وسوسه،
سراب تشنه از سبو
گذشتم از تو بی نشان،
که آه ِچاهِ تو عزاست...

تو در جهان خود گمی،
و من به هیچ رهسپار
نه شمسِ من طلوع تو،
بدان که وصل ما بلاست...

هراس تو به شب رسید،
که مه به چشم دل چکید
کنون که رفته ام دگر،
مگو که رفت و این جفاست...

اگر شبی هوای من ،
به خانه ات سرک کشید
نفس بکش مرا نترس،
که عطر عاشقی خداست...

خیال خام باطلم ،
نشد که شعر من تو را
به شور بوسه بسپرد،
به باورت قلم گناست...

وفای نبض قافیه،
تو را ردیف من نکرد
که من به شعر زنده ام،
تو واژه ات که در هواست...

قسم به رقص چشم من،
که گریه توبه کرده است
به راه تو نه شبنمی،
که این خودِ خودِ وفاست‌‌‌...

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


اندازه گیری اندام کودک در متد مولر