جادوی سیاه


جادوی سیاه

من پریدختم نگه کن بختِ بی زالِ مرا پای سام و سینه ی خونین اقبالِ مرا نور چشمم را به گیسوی تعلق داده ام تا به رحم آرد دلِ سیمرغ ِ توچالِ مرا مرتفع شد نور از غم های بالا سطح من تا به نخوت بنگردشاعر:الهام امریاس

جادوی سیاه
من پریدختم نگه کن بختِ بی زالِ مرا
پای سام و سینه ی خونین اقبالِ مرا

نور چشمم را به گیسوی تعلق داده ام
تا به رحم آرد دلِ سیمرغ ِ توچالِ مرا

مرتفع شد نور از غم های بالا سطح من
تا به نخوت بنگرد دامان ِ افعالِ مرا

من بمرگ دوست از تب تا جنون راهی شدم
ای خرابه بازگو ،آئینه ی فال ِمرا

بسته اند دروازه های شهر را بر پادشاه
زخم کردند استخوانِ پای آمال ِ مرا

طفل تنبیه ام،فلک گردیده ی ملّای دل
آه ازین مکتب که غم آموخت اطفال مرا

من تریاسم، میانه زیستی در جو جبر
گه به تسلیم و گهی سرکش نگر حالِ مرا

کیست حجّاری ،تراشد طعنه های تلخ را
حک کند بر لوح لابه ،سوز اَشکالِ مرا

ارتجاع زندگانی باعث رفلکس شد
بنگرید بدخیمیِ گردونِ منوالِ مرا

چون سمندِ ناله هایِ نعلِ اندر آتشم
که به خط سور بستند سایه ی یالِ مرا

آه این بخت جگر سوزی که از جورت مراست
آه از این طوفان که میپیچد به غم شالِ مرا

ِاین جدایی ها که من دیدم ز جادوی رقیب
دایه ی چین هم ندیدست، بنْگر احوال مرا

سمعکی عیار میخواهم به قلبش شمس عشق
عید فطرت آورد سرفصلِ شوّال ِ مرا

شور شد شیرینی اشکی که بود از اشتیاق
وه نمکها ریخت شیطان ،زخم ِ اغفال مرا.




نرسیده به جاودانگی
سرپیچ تقدس
پرتمان کردند به دره ی دروغ و
استحاله آغاز شد
با گمراهی تو و گناه گردن شکسته گی ام
افسوس
ما بی هم مُردیم و
با هم زندگی نکردیم.


حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


هیچگاه موز و تخم مرغ را باهم نخورید