شب


شب

شب آمد و دل بی مونسم دوباره گرفت دوباره وسعت چشم مرا ستاره گرفت ستاره های عزیزی که چشم سرشارم ز چشم مردم خود دور در نظاره گرفت و کهکشانی از آنسان ز دیده جاری گشت که برگ گونه سرخ مرا شرارهشاعر:حسین نامدار

شب آمد و دل بی مونسم دوباره گرفت
دوباره وسعت چشم مرا ستاره گرفت
ستاره های عزیزی که چشم سرشارم
ز چشم مردم خود دور در نظاره گرفت
و کهکشانی از آنسان ز دیده جاری گشت
که برگ گونه سرخ مرا شراره گرفت
کنون شمار کسان را که سوختند چو من
توان به یاری انگشت در شماره گرفت
سروش عشق سرودی به گوش غیر نخواند
که حرف عشق نهان گشت و در اشاره گرفت
بساط شعر و قلم جمع کن بیا برویم
از این کرانه از این شب دلم دوباره گرفت

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه شعرنو

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


بدر و ببر