آزادی "در" قفس
با بوم نقاشی خود
در قفسی ساخته ام
چند کبوتر گرفته ام
در قفس انداخته ام
کسی چه میداند
چه جنایتی کرده ام
و دادگاهی نیست
که محکومم کند
و قانونی نیست
که محدودم کند
و کسی نیست که بگوید
آخر چرا؟
به چه جرمی!
چند کبوتر به اسارت گرفته ای
در قفس انداخته ای
به چه جرات!
با بوم نقاشی
"در" قفسی ساخته ای!
شاید این بوم نقاشی
بود از آن بزرگ دیگری
که با آن "در" آزادی می ساخت
بود از آن کودک هنرمند فقیری
که با آن تمام پرنده ها را
پرواز می داد
همه را از قفس آزاد میکرد
در کنج خلوت ذهن
وجودهای زیبا را
به تماشا میکشید
و تو چه میدانی!!
کسی چه میداند!
تو چه جنایتی کرده ای!
با آن کوچک هنرمند فقیر
با روح هنر چه کرده ای!؟
و از همه تلخ تر
قانونی نیست
و دادگاهی!!!
که همه در این بوم
رنگ گشته ایم...
یا رنگی شده ایم...
با بوم نقاشی خود
در قفسی ساخته ام
چند کبوتر گرفته ام
در قفس انداخته ام
کسی چه میداند
چه جنایتی کرده ام
و دادگاهی نیست
که محکومم کند
و قانونی نیست
که محدودم کند
و کسی نیست که بگوید
آخر چرا؟
به چه جرمی!
چند کبوتر به اسارت گرفته ای
در قفس انداخته ای
به چه جرات!
با بوم نقاشی
"در" قفسی ساخته ای!
شاید این بوم نقاشی
بود از آن بزرگ دیگری
که با آن "در" آزادی می ساخت
بود از آن کودک هنرمند فقیری
که با آن تمام پرنده ها را
پرواز می داد
همه را از قفس آزاد میکرد
در کنج خلوت ذهن
وجودهای زیبا را
به تماشا میکشید
و تو چه میدانی!!
کسی چه میداند!
تو چه جنایتی کرده ای!
با آن کوچک هنرمند فقیر
با روح هنر چه کرده ای!؟
و از همه تلخ تر
قانونی نیست
و دادگاهی!!!
که همه در این بوم
رنگ گشته ایم...
یا رنگی شده ایم...