وقتی نیستی از چه بگویم؟
از عابران منتظر که باگیسوان سپید
به رد انگشتان تو بر گونه هام
حسادت می کنند؟
از نازیدن چشمهات به بوسه؟
یا از لبان لاابالی تب کرده ام
که به خیال تو هی خود را می مکند؟
خسته ام بانو
از بافتن بوسه به ماه
از سرودن مهتاب-ه-پیش چشمانت
از شب گردی شانه های لرزانم
من از تو که نه - من از خودم خسته ام
این کلمات کور و
این چشمان شور عابران را
دستادست تو در یک آبان غم انگیر
چگونه به باد بلاخیز خاطره نسپارم
دیگر آیا من فقط می توانم
تنها به دوره کردن-ه- دور چشمهات
ساکت و صبور بنشینم؟
آری بانو من صبورم با کلماتی ساکت
من اما حریصم به هر چه که هست
و به هر چه که باید از تو داشت
و تنت را که سرزمین من است
و آن دو قله ی فتح نشده ات
و چشمهات که چلچراغ من است
و لبانت که هندسه ای ست وسوسه انگیز
آخر چه بگویم که تو خودت میدانی
بانوجان ، باران بی بدیل ، دخترپاییز
من به همه ی تو نیز قانع نمی شوم...
از عابران منتظر که باگیسوان سپید
به رد انگشتان تو بر گونه هام
حسادت می کنند؟
از نازیدن چشمهات به بوسه؟
یا از لبان لاابالی تب کرده ام
که به خیال تو هی خود را می مکند؟
خسته ام بانو
از بافتن بوسه به ماه
از سرودن مهتاب-ه-پیش چشمانت
از شب گردی شانه های لرزانم
من از تو که نه - من از خودم خسته ام
این کلمات کور و
این چشمان شور عابران را
دستادست تو در یک آبان غم انگیر
چگونه به باد بلاخیز خاطره نسپارم
دیگر آیا من فقط می توانم
تنها به دوره کردن-ه- دور چشمهات
ساکت و صبور بنشینم؟
آری بانو من صبورم با کلماتی ساکت
من اما حریصم به هر چه که هست
و به هر چه که باید از تو داشت
و تنت را که سرزمین من است
و آن دو قله ی فتح نشده ات
و چشمهات که چلچراغ من است
و لبانت که هندسه ای ست وسوسه انگیز
آخر چه بگویم که تو خودت میدانی
بانوجان ، باران بی بدیل ، دخترپاییز
من به همه ی تو نیز قانع نمی شوم...