پاییز دگرباره حلول میکند
میرقصد عریان بر تنِ مهجورِ خیابان
و تو ای محبوبِ من
بیا تا درکنار هم
تبعیدِ آن برگهای زرد به فراسوی خاطرات سرخ را
به تماشا بنشینیم
و به قطره های سرگردان این باران
نویدِ وصالی نزدیک در کرانه ی وادیِ عشق را بدهیم
نبضِ هر کافه ی این شهر
به صلابتِ خنده های شیرین در پس قهوه های تلخ
و به قداستِ سوگندمان در مامنِ یک چتر
چه ملتهبانه جریان دارد
معشوقِ من
پاییز بهانه ای بیش نیست
من و تو
مدتهاست که سلسه ی فصول را
بر محضرِ عالیجنابِ عشق
به زانو درآورده ایم...
میرقصد عریان بر تنِ مهجورِ خیابان
و تو ای محبوبِ من
بیا تا درکنار هم
تبعیدِ آن برگهای زرد به فراسوی خاطرات سرخ را
به تماشا بنشینیم
و به قطره های سرگردان این باران
نویدِ وصالی نزدیک در کرانه ی وادیِ عشق را بدهیم
نبضِ هر کافه ی این شهر
به صلابتِ خنده های شیرین در پس قهوه های تلخ
و به قداستِ سوگندمان در مامنِ یک چتر
چه ملتهبانه جریان دارد
معشوقِ من
پاییز بهانه ای بیش نیست
من و تو
مدتهاست که سلسه ی فصول را
بر محضرِ عالیجنابِ عشق
به زانو درآورده ایم...