بدر و ببر بارانِ ابر میوزد و جنگل سپهر پر میشود ز ریزش دوک سپید ابر بر پرده مخوف شب تار آسمان بر مسندی نشسته درفش عیان ببر پولکنشان مخمل زرد حریر...
در شباهنگام تار جغد کور قصه ام روشنایی را بیافت کورسو های امید در دلش روشن بشد دیگر اما هیچ از مفهوم این موضوع پر مبحث نمیدانم ولی ترسم آن است که در...