یادداشتی از محمد حسن صادقی
مقدمه
«آبنبات هلدار» داستانی طنزآمیز است؛ داستانی که روایتش با طنز آمیخته شده تا جذّابیت و گیرایی بیشتری داشته باشد. البته از نویسندۀ طنزپرداز سابقهداری! به نام مهرداد صدقی نمیتوان انتظاری کمتر از این داشت. بنابراین طنز را در تار و پود داستانش تزریق کرده تا حال مخاطبش را خوبتر کند و انصافاً بهخوبی از پس این کار شایان برآمده است، فلذا دمش گرم! در این یادداشت رمز موفقیت این کتاب پُرفروش را چنان فاش خواهیم کرد تا همگان تحقیقاً ایمان بیاورند به آغاز فصل طنز و این حقیقت محض که: طنزپردازی علاوه بر هنر، علم است.
دربارۀ داستان
داستان، روایت بخشهایی از زندگی محسن، نوجوان دبستانی بجنوردی در دهۀ شصت (سالهای جنگ) و مسائل و ماجراهای تلخ و شیرین و خاطرهانگیز (نوستالژیک) آن سالها از زبان بامزه و طنزآمیز اوست.
این داستان ۴۰۰ صفحهای به ۲۶ قسمتِ مسمّای مشخّص تقسیم شده که هر قسمت به روایت موضوع (عنوان) همان قسمت میپردازد. این تقسیمبندی هوشمندانه، علاوه بر اینکه کتاب را خواندنیتر کرده، این امکان را فراهم آورده که خواننده کتاب را فصلبهفصل، با استراحت و در چند نوبت بخواند تا زبانملال خسته و تلف نشود.
نامگذاری و طرح روی جلد داستان
«آبنبات هلدار» به علّت شیرینی و طعم و عطر خوشایندی که دارد، نام مناسب و بامسمّایی برای این داستان بامزه و طنزآمیز است. امّا اعرابگذاری این اسم (آبنَباتِ هِلدار) در صفحۀ اول و آخر کتاب، با توجّه به نقش اول داستان (محسن) که دانشآموزی دبستانی است، شاید موجّه و جالب باشد و در ذهن مخاطب، املا و انشای دورۀ دبستان را تداعی کند. دربارۀ طرح روی جلد کتاب بهتر است سکوت کنم، چون مطمئنم هر چه در اینجا بگویم، بعداً در آنجا! علیهم استفاده خواهد شد.
معرفی تعدادی از ابزار و شگردهای طنزپردازی به کار رفته در کتاب
۱) فنون لفظی
فنونی که مادۀ اصلی سازندۀ شوخی در آنها لفظ (واژه/کلمه) است و با حذف یا تغییر این لفظ، شوخی هم از بین میرود. از همین رو خیلیها، فنون لفظی را بدون دستهبندی جزییتر یعنی کلاً «بازی با کلمات» مینامند و خلاص! البته در استفاده از فنون لفظی، نباید خیلی پیچیده عمل کرد و اصولاً باید از الفاظ، جملات و ترکیباتی استفاده کرد که ساده، روشن و مفهوم باشند تا عموم مخاطبان آنها را بفهمند.
• بازی با کلمات: طنزپرداز چون با ظرایف معنایی کلمات آشناست و به الفاظ تسلّط خوبی دارد و همچنین ادبیات و دستور زبان را هم خوب بلد است، با بهرهگیری از استعداد و امکانات آشکار و نهان الفاظ، از آنها به شکلی غیرمعمولی، بامزه و طنزآمیز استفاده و حتی سوءاستفاده میکند و بالطّبع مخاطب را قلقلک داده و میخنداند. اساس خیلی از کاریکلماتورها و سخنان طنزآمیز، بازی با کلمات است. مثال: لیوان نشکن، هنگام سقوط بشکن میزند؛ هزارپا هیچ دستاوردی ندارد؛ تاکتیک ساعت، تیکتاک است؛ دوای زهر مار، نیشدارو است.
– «آقاجان موقع ثبتنام برای اینکه از ما پول نگیرند، جلوی شغل نوشته بود: کارگرِ از کارافتادۀ بیکار!»
– «بیشتر آنها قبلا مال من بودند؛ امّا به او باخته بودم، بقیهاش هم مال یک مالباختۀ دیگر بود.»
– «نیمۀ پر لیوانِ ببین کبرا … باز آدم توی رختخوابش بالا بیاره، خیلی بهتر از اینه که پایین بیاره!»
– «با شنیدن میزان درآمد و سرمایۀ آقا مظفّر (خواستگار عمّهبتول) … خانوادۀ ما برای اینکه هم مورد نپرد و هم عمّهبتول بپرد، تقریباً از چیز دیگری سؤال نکردند.»
• دستکاری بامزۀ اسامی: با دستکاری بامزۀ اسامی میتوان شوخیهای جذّاب ساخت. البته این اسامی باید به قدری مشهور باشند که تقریباً همه، آنها را شنیده باشند. برای تولید این نوع شوخی کافیست ابتدا، انتها یا وسط اسمی را به صورتی تغییر داد تا اسم بامزهای ساخته شود. مثلاً فیسبوغ (به جای فیسبوک)؛ خوشتیپمککوئین (به جای استیپمککوئین، هنرپیشۀ سینما)؛ دلبُشکه (به جای دلبُسکه، سرمربی مشهور فوتبال)؛ ترمزخان (به جای هرمزخان)؛ وارفته (به جای وارسته)؛ حزب رختآویز (به جای حزب رستاخیر)؛ حزب اینارو ببین (بهجای حزب ایران نوین)
– «به خاطر خاطرات جعلیام، بچّهها تصور میکردند من در سفر خانوادگیام هم به بابلسر و هم به آملسر رفتهام.»
• دستکاری بامزۀ اصطلاحات، سخنان، مثلها و گفتههای کلیشهای: طنزپرداز برای کلیشهشکنی، از شکل دستکاریشدۀ اصطلاحات، عبارات، ضربالمثلها، سخنان و گفتههای مشهور یا تفسیر جدیدی از آنها استفاده میکند و با ایجاد چرخش، کاری میکند تا مخاطب جا بخورد و بخندد. مخاطب وقتی ابتدای یک کلام مشهور را میشنود، ذهنش به تکاپو میافتد و چون بقیۀ آن را میداند، در صورت عدم مواجه با پیشبینی و کلیشۀ ذهنیاش، جا میخورد و میخندد. مثال: سالی که نکوست از دلارش پیداست؛ تو مو میبینی و من ریزش مو؛ خدا اموال شما رو بیامرزه؛ به نکتۀ ضخیمی اشاره کردید.
– «حتّی فرهاد هم، که آنطرفتر داشت موذیانه میخندید، میتوانست کاندیدای دریافت بهترین بازیگرد نامرد برای فیلم پرتاب گلولۀ برفی باشد.»
– «از اینکه چنین فکری به سرم زده بود، در درجۀ دوم از ملیحه و در درجۀ اول از خودم تشکر کردم.»
• ساختن بامزۀ کلمات تازه با ترکیب اجزای دو کلمۀ متفاوت: میتوان با ترکیب جزئی از یک کلمه با جزئی از کلمهای دیگر، ترکیبهای بامزه ساخت. مثال: خردوانه (ترکیبی از خربزه و هندوانه)؛ فارگلیسی (ترکیبی از فارسی و انگلیسی)؛ خصولتی (ترکیبی از خصوصی و دولتی)
– «با فرارسیدن شب، مامان و ملیحه هراسیمه به خانه برگشتند.»
(یعنی هم سراسیمه بودند و هم از چیزی هراس داشتند.)
• جداکردن یا تغییر معنیدار و بامزۀ اجزای کلمات: گاهی تنها با جداکردن اجزای کلمات، عوضکردن یک یا دو هجا، اضافهکردن یک یا دو هجا یا عوضکردن یک جزء میتوان آنها را خندهدار کرد. مثال: فوقشلیسانس (بهجای فوق لیسانس)؛ نخسوزن (بهجای مخصوصاً)؛ مشکوک (بهجای مشکوک)؛ مشغول (بهجای مشغول)؛ اونترنت (بهجای اینترنت)؛ پشتمدرن (بهجای پستمدرن)
– «بیبی گاهی از لج اینکه برای اسم نوزاد به حرفش گوش نکردند، احسان را نیسان صدا میزد.»
– «معلوم بود از گرسنگی حسابی دیوانه شده … احتمالاً ما را هم به شکل خوراکی میدید؛ آقاجان را به شکل کلّهپاچه، داییاکبر را به شکل اکبرجوجه، مرا هم به شکل اصغرجوجه!»
• ساختن اسامی، کلمات یا ترکیبات بامزۀ تازه: گاهی با تغییر جزئی یک کلمه، یا عوضکردن یکی از کلمات در یک ترکیب، میتوان کلمات یا ترکیبات بامزه ساخت. این کلمه یا ترکیب ممکن است جدید باشد که نوعی کلمه یا ترکیب جعلی است یا جدید نباشد ولی بامزه باشد. مثال: مشاوِل (بهجای مشاورِ ول)؛ مِیلی (به جای ملّی)؛ حضرت آلو (بهجای حضرت عالی)
– «هر چه به اطراف نگاه کردم، اسمی به ذهنم نرسید، برای همین چند اسم ترکیبی گفتم: فرشید ملیحهای، برات آقاجانی» (اولی از ترکیب فرشید ساندویچی و ملیحه و دومی از ترکیب آقابرات و آقاجان ساخته شده)
– «شاید در تیم ملّی دمپاییپرتکنی هم میتوانست افتخارآفرینی کند.»
– «آقاجانم گفت بیام از شما بپرسم کوپنِ جاروبرقی هنوز اعلام نشده؟»
– «عذرا خانم، وقتیکه دید حتّی اگر دمپایی دیگرش را پرت کند، به من نمیرسد، رفت دمپاییِ عملنکردهاش را از روی زمین برداشت …»
• استفادۀ بامزه از فنّ جانشینی: میتوان کلمات یک جملۀ قالبی (کلیشهای) را عوض کرد و جملات بامفهوم دیگری ساخت. یعنی در یک جمله، کلمه یا عبارتی را با کلمه یا عبارتی دیگر جایگزین کرد و جملۀ بامزه و خندهداری ساخت. مثال: داماد رفته گل بچینه؛ عروس رفته گل بزنه؛ تو ای، هَری کجایی؟؛ چپهشدن دو گاو در جادۀ هراز.
– «آقاجان از پیرمرد پرسید: این مایو چرا خیسه؟ تازهیه؟ پیرمرد مایوفروش سعی کرد موضوع را با خوشمزهبازی منحرف کند: ها … مگه نشنیدی مِگن مایو رِ هر وقت از آب بگیری تازهیه؟!»
– «چشمم که به دفترچۀ تلویزیون افتاد دیدم رویش نوشته «آپاچی» و معلوم شد آن را به جای «هیتاچی» به غلامعلی انداختهاند. بیبی کمی ناراحت شد؛ اما داییاکبر خیالش را راحت کرد و گفت: اشکال نداره! به جای فیلمای ژاپنی، فیلمای سرخپوستی نشان مِده.»
• استفاده از کلمات خندهدار: برخی از کلمات ذاتاً بامزهاند و مخاطب را خودبهخود میخندانند. این کلمات معمولاً در ظاهر از نظر آوایی و نوع حروف، باری طنزآمیز و بانمک دارند. مثال: گوشتکوب، هونگ، آفتابه، لگن، یاتاقان، سگدست، شلغم، هویج، کدو، بادمجان، شفتالو، باقالی، بربری، ژیان، هونولولو، میسیسیپی، بورکینافاسو، شفتهپلو، شلمشوربا، میرزا قشمشم
– «من شده بودم عضو تیم سفرهجمعکنها و به قول بیبی باید بقیۀ دوستانم را نیز برای کمککردن در این کار خیر، خر میکردم.»
غلطگویی و غلطنویسی خندهدار: اصولاً هر گونه غلط لفظی یا فاصلهگرفتن از زبان معیار یا رایج در صحبتها، موجب میشود مخاطب ما که مسلّط به زبان معیار و رایج است، احساس برتری کند و بخندد. این اتفّاق زمانی میافتد که فرد، عامی چیزی را مطابق زبان معیار نگوید. شیوۀ دیگر استفاده از غلطگوییهای خندهدار، استفاده از تفاوت دستور زبانها یا گویشهای مختلف است.
خیلی از افراد عامی، درسنخوانده و بچهها هم ممکن است کلمات قلمبهسلمبه یا خارجی را (بخصوص وقتی میخواهند سواد خود را به رخ دیگران بکشند) غلط تلفّظ کنند و همین مخاطب را بخنداند. مثال: آسِدمیلان (به جای آ.ث.میلان)؛ آنا اخماتو وا کن! (به جای «آنا آخماتووا»). غلطنویسی (چه اغلاط دیکتهای چه غلطهای نگارشی و دستوری) نیز صورت دیگری از همین حالت است. مثال: به تعدادی ویزیت خانم با پولسانت نیازمندیم؛ منشی خانم، ترجیحاً آقا نیازمندیم.
– «بیبی زود دفترچۀ بیمهاش را از زیر رختحوابش درآورد تا ملیحه برای او، به قول خودش، قرص رامینتیتی بنویسد.»
• استفاده بامزه از جناس: نوعی از بازی با کلمات است که در آن، از کلماتی که املا یا تلفّظ یکسان (یا تقریباً مشابه) ولی معنای متفاوت دارند، همزمان استفادۀ بامزه یا گاهی کژتابانه میشود. البته این استفاده باید طوری باشد که خواننده دچار سوءتفاهم یا برداشت غلط نشود و بهتر است از این شگرد، کم و بهینه استفاده شود؛ چون زیادش به احتمال زیاد، عوارض جانبی جالبی نخواهد داشت و در مواردی حتّی به مرگ غیرطبیعی مؤلف هم بیانجامد! مثال: کلیۀ کلیهها را نمیشود پیوند زد؛ تولۀ شیر، شیری که خورده بود را بالا آورد؛ لا حولُ وَ لا خواندیم، با هول و ولا امّا.
– «آنقدر [در غذا] سیر ریخته بودند که آدم قبل از خوردن غذا سیر میشد.»
• دومعنایی طنزآمیز (ایهام بامزه): دومعنایی یا ایهام هم، گونهای از جناس است؛ با این تفاوت که در آن، از یک کلمه یا عبارت که دستِکم دو معنی متفاوت دارد، طوری استفاده کنیم که هر دو (یا چند معنی) را همزمان به دست دهد ولی مقصود گوینده، ترجیحاً معنای کنایی، نیشدار و بامزۀ آن باشد، نه معنای ظاهری. مثال: نمایشگاه کتاب به وقتاضافه کشید؛ تنها پسانداز فقرا، بچّه است؛ تخصّص باد، کلاهبرداری است.
– «متأسّفانه در آن سال تعدادی از حاجیانی که برای زیارت خانۀ خدا رفته بودند، به سبب ضرب و شتم وحشیانهای که راه افتاد، به ملاقات خودِ خدا رفتند.»
– «دایی، که رنگ و رویش پریده بود، با شنیدن این جمله دوباره به زندگی برگشت.»
۲) فنون غیرلفظی
فنونی که مادۀ اصلی سازندۀ شوخی در آنها لفظ نیست، بلکه معنا یا نحوۀ بیان مضمون (محتوای سخن) است فلذا با تغییر لفظ و جایگزینی آن با مترادفها (الفاظ هممعنی) یا حتّی ترجمه به زبان دیگر، شوخی از بین نمیرود. از همین رو خیلیها، فنون غیرلفظی را «فنون معنوی» مینامند.
• غافلگیری: مادر همۀ شوخیهاست و در واقع همان رودستخوردن است. از ابتدای سخن به نظر میرسد چیزی عادی و آشناست ولی در آخرین سطر یا کلمه، چیزی غیرمنتظره میآید و غافلگیرمان میکند. در حالت غافلگیری، مخاطب با خواندن مقدّمهچینی طنزپرداز (که همان اطلاعات لازم شوخی است) فکر میکند آخرِ قضیه سرراست و معلوم است و آن را میداند، امّا وقتی آخر حرف طنزپرداز را میخواند، جا میخورد و خندهاش میگیرد. ستون اصلی همۀ آثار موفق طنز، همین اصل غافلگیری است. دو شگردی که اغلب از آن استفاده میشود تا خواننده جا بخورد یا غافلگیر شود، یکی گمراه یا منحرف کردن ذهن خواننده و فرود آوردن ضربه به او (یا به دام انداختن او) و دیگری تناقضگویی است.
– «بازی با توپ را بیخیال شدیم و رفتیم سراغ یک بازی بی سر و صدا، آرام، جذاب، مهیّج و غیرآبرومند!»
– «کلاً با اعظم خانم در دو حالت نمیشد به طور منطقی بحث کرد؛ یکی موقعی که بچههایش مثل ابر بهار فاتحۀ رختخوابها را میخواندند و دیگری هم در بقیۀ مواقع!»
– «چه کسی فکر میکرد، همانروزی که دماغ حمید را شکستم، حمید و مادرش، به خاطر شنیدن خبر سلامتی محمد، با شیرینی به خانۀ ما بیایند و حمید نه تنها مرا در آغوش بگیرد، بلکه وقتی توی حیاط تنها گیرم میآورد فقط و فقط یک لگد بزند؟»
– «یکی از همکلاسیهایش، که در سازمان سنجش پارتی داشت، از روز قبل متوجّه شده بود که موفّق شده به سبب رتبۀ درخشانش در رشتۀ خانهداری پذیرفته شود.»
– «جمعکردن زردآلوها برای من کار سختی نبود؛ چون آنها را صرفاً به قصد خوردن جمع میکردم.»
• اغراق (بزرگنمایی): یعنی گندهکردن یک واقعیت یا بزرگتر از اندازه نشاندادن چیزی واقعی. چون هر دستکاریِ اینگونه در واقعیت برای ما تازگی دارد و جذّاب و بامزه است، به آن میخندیم. این فن از قدیمیترین فنون طنزنویسی و از ارکان اصلی طنز است و تقریباً همه از آن استفاده میکنند. طنزپرداز میتواند مبالغه کند؛ یعنی در شرح اتفاقات، در توصیفات و تشبیهات یا در اندازۀ چیزها، با بزرگنمایی واقعیت، پیازداغ مطلب را بیشتر و آدمها، اتفاقات، ارقام، اشیا و کلاً هر چیزی را گنده (بزرگ) کند و وقایع و حقایق را به طرزی آشکار، دستکاری یا تحریف بامزه و طنزآمیز کند.
– «فرار از پادگان، آسانتر از مرخصیگرفتن و فرار از زیرِ دست آقا مظفّر است.»
– «آنقدر بدنش نرم و شُل بود که به قول کتاب علوم، اگر او را در ظرفی میگذاشتیم، شکل ظرف را به خود میگرفت.»
– «راننده آنقدر مسافر سوارکرده بود که فقط روی دندۀ ماشین جای خالی مانده بود.»
• تشبیهات بامزه: تشبیه افراد، اشیا یا وقایع به چیزهای خندهدار و بامزه. مثال: عین تفلون، نچسب بود؛ مثل سیبی بودن که از وسط گاز زده باشی؛ حیف نیست چشماتو گذاشتی پشت ویترین؟؛ میشه یه دِیقه اون لنگهدمپایی رو نجَوی و به حرفام گوش بدی؟؛ کاشکی اون شلوار آستینکوتاه رو نمیپوشیدی؛ قیافهش با داعشیا مو نمیزد؛ یه جومهشِندِره داشت عینهو آستینِ رنگرزا؛ اینترنت هندلی؛ ابروی پاچهبزی؛ موبایل نفتی
– «پدر امین نگاهی به لباس، کلّه و کلاه من انداخت و امین را صدا زد: امین! بیا! دوستت از فضا اومده کارِت داره.»
– «سبیلهایش مثل حرف «ب»ی برعکس بود، چیزی شبیه دستۀ دوچرخه.»
– «با شنیدن میزان درآمد و سرمایۀ آقا مظفّر (خواستگار عمّهبتول)، چشم عمّهبتول و آقاجان و بیبی و داییاکبر شبیه علامت $ شد.»
– «کمکم داشت مثل پینوکیو آدم میشد.»
– «احسان مثل یک آدمکوکی گرسنه که برای خوردن تنظیم شده باشد، با دستهای باز، برای گرفتن موز به طرفم آمد. … همین که موز را به احسان دادم، فکر میکنم در کسری از ثانیه مانند یک ماشین چرخگوشت آن را خورد و در آن واحد هضم کرد.»
• توصیفات خندهدار و بامزه: به جای توصیف خشک و خالی، از زبان تصویری، طنزآمیز، بامزه و آمیخته با تشبیه و استعاره و تشخیص (جانبخشی به اشیا) استفاده کردن. مثال: «یه جوری دودِ سیگارشو بیرون میداد که هر آن ممکن بود به جرم رانندۀ دودزا متوقّف و به پارکینگ پلیس منتقلش کنن.»، «جوری با هم کشتی میگرفتن که نمیشد تشخیص داد چند نفرن؟!»
– «اعظم خانم، مادر سعید که همیشۀ خدا حامله بود، عصبانی آمد روی بالکن. یک بچّه بغلش بود، یک بچّه دستش را گرفته بود، بچّۀ دیگرش پایین، پشت دامن سعید قایم شده بود و آخرین بچّه هم توی شکمش، برعکس نشسته بود.»
– «آقا جان در هوا ادای شناکردن را درآورد، با آن مدلی که داشت آموزش میداد احساس کردم حتّی اگر در خشکی هم قدم بزنم، غرق میشوم!»
– «بیبی طوری با غرور به تلویزیون و به ما نگاه میکرد که انگار علاوه بر تلویزیون، سریال اوشین و حتّی صدا و سیما را هم او خریده.»
– «بناچار او [پسرِ صغراباجی] را روی دوشم گرفتم. پسر جوانی هم که متخصّص امور روی دوش گرفتن بود جفتمان را روی دوشش گرفت. اگر کسی ما را میدید، تصوّر میکرد عضو گروه آکروبات هستیم و برای اجرای برنامۀ ژانگولربازی به آنجا آمدهایم. برای اینکه اتّفاقی برای بچۀ صغراباجی نیفتد و مثل قیمت دلار در روزهای قبول قطعنامه، از آن بالا سقوط نکند، او را … به دوش آقای اشرفی منتقل کردم. … با توجّه به اینکه هفتۀ پیش در طبر کلّی خرسواری کرده بودم، ناخودآگاه با پاهایم به پهلوهای مرد جوان لگد زدم تا تندتر مرا به سمت اتوبوس ببرد.»
– «خوش به حال آقاجان که دوچرخهاش هم چراغ داشت، هم رکاب، هم ترمز و هم گلگیر.»
– «دستههای سلّه (زنبیل) به نحوی زیبا و باسلیقه، با کش شلوار جایگزین شده بود.»
• وارونهگویی طنزآمیز یا برعکسگویی: اگر چیزی بگوییم ولی منظورمان خلاف آن باشد، خودبهخود طنز بهوجود میآید. «ذمّ شبیه مدح» از پرکاربردترین حالات وارونهگویی است. مثال: قربانِ سلطان بروم که اینقدر میخوابند؛ رایحۀ دلانگیز جورابش فضا را عطرآگین کرده بود؛ چقدر این عینک بهت نمیاد؛ آفرین! غلط است؛ حیفِ آن همه بدی که من در حقّ تو کردم؛ اسم آخرین کتابی که نخواندید، چیست؟؛ حالت خوبه؟ نه الحمدلله؛ برای شکستخوردن همیشه فرصت هست.
– «آقاجان … با دقت بیشتری عکس را نگاه کرد و گلایهکنان گفت: «خا این که دماغش، بدتر از دماغ محمد خودمان، عین طوطی مِمانه. فردا که بچّهدار بشن حتماً دماغ بچهشان عین خرطوم فیل از آب درمیآد دَ! ملیحه! همکلاسی خوشگلتر نداشتی برای داداشت بگیری؟»
• طعنه (گوشهکنایه) یا کنایۀ نیشدار: یکی از اشکال کمارزشتر وارونهگویی است. در این حالت، وقتی طنزپرداز چیزی میگوید، خواننده تقریباً چیزی خلاف منظور او میفهمد. کنایههایی به درد طنز مکتوب میخورند که کلمات کنایی در خود متن باشند و خواننده از قبل و بعد متن بفهمد که منظور، گوشهکنایه است، بنابراین بهتر است از کلمات نیشدار استفاده شود تا همهچیز برای خواننده روشن باشد و احیاناً برداشت ظاهری و واقعی از کلام نکند. مثال: مرسی که وقتمو هدر دادی؛ پا شو یه کم استراحت کن، خستگیت در بره، بعد دوباره بخواب؛ اینجوری تیپ زدی، یه وقت زبونملال ندزدنت.
– «ماشالله! علیآقا، شنا خوب بلدیا. مگم برو تو استخرا، به جای نجاتغریق، به عنوان خود غریق به بقیه آموزش بده!»
– سعید که تازه ختنه کرده بود، با دامن آمد دمِ در. حمید با متلک گفت: «یک روسری هم سرت مِکردی دیگه! …» سعید با عصبایت گفت: «اینجا بازی نکنین! مامانم دعوا مُکُنه.»
[حمید] تو خودت چرا آمدی اینجا؟ زنا رِ که استادیوم راه نِمدن که!
– «مامان با عصبانیت به آقاجان گفت: … تو یَم از زنا بیشتر ایراد مگیریا! خوبه دختر نشدی، وگرنه اِنقدر سختگیر مِشدی که مثل خواهرت هیشوقت ازدواج نِمِکردی؟ آقاجان … گفت: اگه سختگیر بودم که با تو ازدواج نِمِکردم!»
– «زینبخانم گفت: مریم از بوی غذا بدش میآید و چیزی نمیخورد. آقاجان سفارش کرد هر جور هست باید بخورد، چون غذاخوردنش الان برای دو نفر است. تا جاییکه یادم میآید قبل از حاملگی هم به اندازۀ دو نفر میخورد.»
• تمسخر خود و خویشان: تأثیر آنی و مزایای جانبی دارد. طنزپرداز با تمسخر و دستانداختن خود و خودیها، به لطف فضای صادقانه و صمیمانهای که ایجاد میکند، شوخیها و انتقادات مربوط به نواقص، معایب و ناهنجاریهای ظاهری، رفتاری، فرهنگی، اجتماعی و … را که انتسابش به دیگرانِ غیرخودی معمولًا عواقب شومی! دارد، با خیال راحت بیان و مطرح میکند و مخاطب را میخنداند.
– «دوباره خودم را در آینه نگاه کردم که ببینم کجایم خندهدار است، هر چه گشتم دیدم هیچجایم نیست که خندهدار نباشد.»
– «بیبی ابراز محبّتش اینطوری بود که میگفت من استعدادم به او و بزرگی دماغم به داییاکبرم رفته. با این تعریف از نظر شخصیتی مرا تخریب و داییاکبر را ترور میکرد!»
– «آب بشقارداش هنوز سرد بود و ممکن بود آدم سرما بخورد؛ امّا، به قول خودِ دایی، آدم سرما میخورد نه ما!»
• چیزهای خجالتآور: اگر کسی در جمعی با خونسردی حرف خجالتآوری بزند یا کاری انجام بدهد که از نظر فرهنگ مردم، خجالتآور (حالبهمزن، زشت، نامعقول و …) باشد، مخاطب خندهاش میگیرد. برای مثال، آروغزدن، فینکردن با صدای بلند، خاراندن اسافل و … در جمع، ضمن اینکه مشمئزکننده است، همیشه برای بقیه عملی خندهدار است. نقش عرف و فرهنگ در این مورد خیلی مهم است. بعضی از رفتارها در فرهنگهای دیگر ممکن است مثبت ولی در فرهنگ ما خندهدار باشد.
– «آقای کریمی از درِ مسائل پزشکی و حوزۀ سلامت وارد شد و برایم از ضررداشتن بعضی کارها به صورت ایستاده، بخصوص برای کلیه و مثانهها، دلایل علمی آورد و از من خواست دیگر این کار زشت را انجام ندهم وگرنه نمازهایم قبول نخواهد شد.»
– «دیدم بچههای طبقۀ بالا روی لبۀ بالکن آمدهاند و از آنجا روی سر ما آبدهان میاندازند. … دعا کردم خیسشدن سرم به خاطر چیز دیگری نباشد.»
– «[اعظم خانم] با عصبانیت داد زد: «سعید! … نِمِگی توپ مخوره اونجات؟ …»
– «با شنیدن میزان درآمد و سرمایۀ آقا مظفّر (خواستگار عمّهبتول) … حتّی داییاکبر هم از ته دل حسرت خورد که کاش آقا مظفّر با آن سرمایه بیاید و او را بگیرد.»
• به کارگیری زبان زشت: به کار گیری زبان زشت یا زننده و رکیک، بخصوص در قسمت ضربۀ شوخی باعث میشود مخاطب جا بخورد و بیاختیار خندهاش بگیرد. در جوامعی که مردم بسیار مؤدّب هستند (مثل ما! و ژاپن) میزان این جاخوردن خیلی بیشتر است.
– [آقاجان به بیبی] «خا تو خودتِ با محسن مقایسه مکنی؟ … این بچّه برعکس تو یک لحظهیم سرِ جاش بند نِمشه. یا روی دیواره یا روی درخت، از این درخت مپره روی اون درخت، تازه معدهشم قویه، الان پخم بخوره، مِتانه هضم کنه.»
– «[آقاجان] با خونسردی به سمت شلوارش رفت. در حالیکه من و ملیحه بحث میکردیم، باز با خونسردی کمربند شلوارش را باز کرد و بعد در یک لحظه که هیچ بویی از خونسردی نداشت، به سبب عصبانیت از دست محمد و ما، با رمز «دَ پدرسگا، بس کنین!» با کمربندش به من و ملیحه حمله کرد.»
– «حمید در حال خوردن ساندویچ مغز مرا تشویق کرد که اگر تقلّب نکرده باشم و با همین وضعیت پیش بروم، در آینده پخی خواهم شد.»
• رُکگویی بیش از حد: هنگامی که خطاب به دیگران چیزی میگوییم یا مینویسیم، رکگویی بیش از حد موجب خندۀ مخاطب میشود، چون توقّع اینهمه رکگویی را ندارد. مثال: لطفاً از اجناس مغازه، کِش نروید؛ استاد اجازه! شما خیلی حرف میزنید؛ ارباب! من اگه جای شما بودم همچین غلطی نمیکردم.
– اعظم اونجا [مطب دکتر متخصّص زنان] چه کار مکرد؟ باز خبری بوده؟
چه مدانم؟ حتماً مخواسته لولهموله ببنده دَ!»
• سوءتفاهم خندهدار: وقتی شخصی چیزی را اشتباه میفهمد یا کسی را با دیگری اشتباه میگیرد، ولی مخاطب در همان لحظه متوجه اشتباه او میشود، طنز ایجاد میشود.
– «عذرا خانم … زنگ خانۀ اعظم خانم را زد … اعظم خانم، تا از روی بالکن دید من توی کوچه در حال فرارم، فکر کرد زنگ زدهام و دارم فرار میکنم؛ برای همین بدون اینکه متوجّه عذرا خانم شود، از همانجا داد زد: «بیشور نفهم، مگه تو مرض داری اینوقت ظهرها، همسادهها رِ از خواب بیدار مِکنی؟»
– «آقا مظفّر (شوهر عمّهبتول) چنان مرا در آغوش گرفت که به معنای واقعی کلمه داشت وِقّم درمیآمد. گفتم: آقا مظفّر! فکر کنم اشتباه گرفتی! رنگ عمّهبتول و آقا مظفّر پرید. بعد هر دو سرخ شدند. فکر میکنم منظورم را بد متوجّه شدند؛ چون منظورم این بود که مرا با محمّد اشتباه گرفتهاند.»
• گفتوگوی طنزآمیز: گفتوگو ابزاری جذّاب برای انواع شوخیها و جزو طبیعی داستانهاست. داستان از منظری مانند زندگی است. ما در زندگی همزمان هم حادثه، هم گفتوگو و هم روایت داریم. در داستان نیز ما باید از هر سۀ این عناصر به طور متعادل استفاده کنیم. گفتوگوهای طنزآمیز، جذابیت گفتوگوها را دوچندان میکند، از جدیت داستان میکاهد و توجّه خواننده را به داستان، بیشتر جلب میکند.
– «[محسن] میخوایم برای محمدمان زن بگیریم.
[حمـید] تو عروسیش مایم دعوتیم؟
[محسن] خدایی نمدانم، ولی تو از طرف من دعوتی. البته اگه خودم دعوت باشم …
[حمـید] اگه به ما کارت دادن، ولی خودِ تو رِ دعوت نکردن، با ما بیا.»
– [آقای مدیر] محل تولّد؟
[محسن] زایشگاه
[آقای مدیر] اولین پادشاه هخامنشی؟
[محسن] داریوش اول
[آقای مدیر] نه! فقط یک بار دیگه متانی بگی
[محسن] داریوش بیستم
• گفتوگوی درونی بامزه: گفتوگو با خود، وجدان یا افکار درونی (واگویه)
– «توی راه، خواستم زنگ خانۀ آقای احمدی را بزنم و فرار کنم تا به دلیل رکابزدن سریع با دوچرخه زودتر به مسجد برسم. توی دلم گفتم چون برای کار خیر و رسیدن به مسجد است، اشکالی ندارد. نزدیک در، همین که کمی خودم را مایل کردم، با دوچرخه زمین خوردم. احساس کردم شاید برای کار بدم تنبیه شدهام. برای همین، وقتی دوباره سوار دوچرخه شدم، تصمیم گرفتم دیگر زنگ خانۀ احمدی را نزنم و به جای آن زنگ خانۀ آقای اشرفی را، که به قول مراد کمیتهای ضدّ انقلاب بود، بزنم.»
• تنافر معنایی یا ناسازهگویی: استفاده از دو کلمۀ متضاد در کنار هم، مثلا دو صفت یا اسم متضّاد، یا قید متضاد با یک فعل و …، تنافر معنایی ایجاد میکند. دلیل خندیدن ما به تنافر معنایی بهطور طبیعی تناقض در آن است. مثال: زارزار میخندید؛ قاهقاه گریه میکرد؛ «هوا مثل شب، روشن بود! خپل قلمی؛ خوشگل وحشتناک؛ زغال سفید؛ یخ داغ؛ پروفسور بیسواد.
– «حتّی حمید، که صمیمیترین دشمنم بود هم، نفهمید.»
– «تا آن روز موز نخورده بودم؛ اما آن روز اولین موز عمرم بود که نخوردم!»
• تناقض یا عدم تناسب: یعنی چیزی خودش با خودش ناسازگاری داشته باشد؛ مثلاً یا سیاستمداری که حرف راست میزند. وقتی چیزی با چیز دیگری یا با خودش نمیخواند (تناسب ندارد)، مخاطب جا میخورد و میخندد. از حالات مهمی که موجب تناقض یا عدم تناسب میشود میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
• عدم تناسب بین دو کلمۀ کنار هم که موجب تنافر معنایی یا ناسازهگویی میشود. مثال: برادران مزدور داعشی؛ دشمن عزیزتر از جانم؛ جسد زنده.
• عدم تناسب شخص (نقش) با رفتار یا ظاهر. مثال: سیاستمداری که حرف راست میزند؛ روانشناسی که خودش روانی است؛ مردی که چادر سرش کرده است؛ کبابپختن در کابین خلبان هواپیما؛ با کت و شلوار بنّاییکردن
• عدم تناسب بین مقدمهچینی مؤدبانه شخص و محتوای کلام. مثال: گلاب به روتون، داشتم درس میخوندم؛ خیلی عذر میخوام، شما در قرعهکشی بانک برنده شدید؛ بزنم به تخته، خیلی بدهکاره.
– «مریم گفته تا شما راضی نباشین، من نرم جبهه، بهتره؛ برای همین دوست دارم راضی باشین، چون به هر حال من مخوام برم.»
• قرینهسازی: یعنی استفاده از دو کلمه، عبارت یا جمله که از نظر دستوری ساختاری تقریباً مشابه دارند ولی از نظر معنی ضدّ یا مغایر هماند. معمولاً اولین قرینه نقش مقدّمه را دارد و دومی نقش ضربۀ شوخی را. به علاوه ممکن است طنزپرداز کلمات مهم یا کلیدی قرینۀ دوم را تغییر دهد یا چیدمان آنها را عوض یا برعکس کند تا از نظر معنایی با قرینۀ اول در تضاد (یا تقابل) باشد. این کار آنچنان هم ساده نیست و تقریباً کاری از نوع سهل ممتنع است. مثال: خر بامزه بهتر از بامزۀ خر است؛ بعضیها زیادی شکر میخورند و بعضیها شکر زیادی! شیطان با مخلصان برنمیآید و سلطان با مفلسان؛ گهی پشت بر زین گهی زین به پشت؛ کارمندان ما دو دستهاند: کارنابلدهایی که کار میکنند و کاربلدهایی که کار نمیکنند؛ شهری بود غریب، زنهاشان مرد بودند و مردهاشان زن.
– «بعد از اینکه دلار به قیمت سابق خود برگشت، آقای اشرفی هم به شخصیت سابق خود برگشت.»
– «مامان محض خوشمزهبازی گفت: آقاتم وقتی آمد خواستگاری من، کت آقاشِ پوشیده بود؛ حالا تو برای عروسی داداشت، روت نمشه کت داداشتِ بپوشی؟ تازَه اینِ خوب باید نگه داری که بدی بچهت هم بپوشش.»
– «یکی دیگر، که دو جین دختر زاییده بود، به بیبی سفارش کرد برای بهدنیا آوردن پسر یا به دنیا نیاوردن دختر، برایش دعا کند.»
– «گهوارۀ بچّه را آنقدر تکان دادم تا خوابش برد. بعد، رفتم سراغ آقا برات. البته نه برای اینکه او را هم بخوابانم.»
– «آقاجان که برای سومین بار در عمرش داشت گریه میکرد، از خوشحالی مرا روی دوشش گرفت. … مامان هم، که داشت از خوشحالی یکریز اشک میریخت، … همین دیگر، خب داشت از خوشحالی یکریز اشک میریخت!»
• مهملگویی بامزه: سرهم کردن و آوردن کلمات و عبارات بامزه ولی بیمعنی یا جفنگ در کلام. در مهملگویی از کلمات همقافیه زیاد استفاده میشود. هدف از اینکار، بیشتر فکاههپردازی برای خنداندن مخاطب است، نه بیان چیزی معنیدار. مثال: یه مَرده میخوره به نرده برمیگرده؛ یکی خواس بره تونس، نتونس؛ اتل متل توتوله، گاو حسن چهجوره ….
– «فرار کردم و داد زدم: حمید خبرتازه … باباش تیراندازه»
– «خوشحالم … همهش میترسیدم بچّه دختر بشه و من داییش بشم؛ ولی شانس آوردم که پسر شد و عموش شدم!»
• نتیجهگیری طنزآمیز برای بیان حقیقت ساده: در این شیوه، نتیجۀ طنزآمیز و بامزه، بر اساس معنی واقعی کلیشه (نه معنای ظاهری آن) شکل میگیرد و با نتیجهگیری از آن، حقیقت سادهای گفته میشود. در این شیوه، بیان کلیشهای معمولاً مقدمۀ شوخی ماست، یعنی آن را اول میآوریم و بعد نتیجه در حکم ضربه یا پایان غافلگیرکنندۀ شوخی است. مثال: هر جا وصیتنامه هست، گیس و گیسکشی هم هست؛ یه سیب رو که بندازی هوا، نمیدونی تا کجا میره.
– «امشب چارشنبهسوریه … هر کی آسایش مخواد باید بره آسایشگاه!»
– «یکی از جوانهایی که توی صف بود، به یکی از موتورسوارها خندید؛ اما با خوردن یک ضربۀ نانچیکو فهمید که در زندگی به جای خندیدن به چوپاسوارِ کاپشنخلبانیپوش بهتر است درس بخواند تا به جامعه خدمت کند.»
• بیربطی یا نتیجهگیری بیربط: در این شیوه، از یک جملۀ کلیشهای، نتیجهای بیربط یا غلط ولی بامزه گرفته میشود و چون مخاطب فوراً به بیربطی یا غلطبودن آن پی میبرد و احساس برتری میکند، میخندد. مثال: خواهی نشوی رسوا، بپّر عقب وِسپا؛ پسر نوح با بدان بنشست …، الان برو زندگیشو ببین؛ من از روییدن خارِ سر دیوار دانستم که گل زیباست! یه عمر درس خونده بود، اما درِ یه کنسرو رو نمیتونست باز کنه؛ از بس به سگش گوشِ فاسد خوروند تا بلأخره چِکش برگشت خورد.
– «برای گوسفندی که مَدولی (محمدولی) آورده بود و قرار بود موقع آمدن عروس سرش را ببرد، قدری قروتو ریختم؛ هر کاری کردم نخورد. به مدولی گفتم: نگا! ایی قروتی که مِخوریمه، همین گوسفندم نِمخوره.»
– «ها … حَیف نیست تو این گرما از اُوِ تَرَنقی نُخوری؟ ایی خر با ایی خریّتش فهمید، دَرَه اُو مُخوره؛ تو چرا نُمُخوری؟»
جمعبندی
همانطور که نتایج کالبدشکافی «آبنبات هلدار» با ساطور راقم این سطور نشان میدهد، علّت! شیرینی و طنزآمیزی ویژۀ این کتاب، علاوه بر طنّازی ذاتی و استعداد خدادادی نویسندۀ سابقهدارِ! شیرین زبان و بیانش، استفاده و سوءاستفاده از ابزارها، فنون و شگردهای طنزپردازی علمی است و نویسنده با مهارت طنزپردازی و اشراف و تسلّطش به این ابزار و فنون کارامد، توانسته داستان طنزآمیزی جذّاب، خواندنی و تحسینبرانگیز روایت کند.
منابع :
– آبنبات هلدار، مهرداد صدقی، انتشارات سورۀ مهر (۱۳۹۲)
– طنزپردازی به زبان تازه، محسن سلیمانی، انتشارات سروش (۱۳۹۶)
منبع : دفتر طنز حوزه هنری