سوار بر توسنی سرکش
اسب راهوارم کجاست؟
زین بغض «نتوانی»
که چون دشنه در گلو سالهاست فرو رفته
چگونه توانم رهید!
سنگلاخ ها مدام زخم می زنند
توان دویدنم نیست
«نتوانستن»
چونان بختکی روبه رویم نشسته
کاشکی روزی مچش را بخوابانم!
****************************
درازدحام گذرگاه سواران
زمان جلوتر از من می تازد
باید لحظه های وحشی را به دوش کشم
کاشکی رام شوند!
اسب راهوارم کجاست؟
زین بغض «نتوانی»
که چون دشنه در گلو سالهاست فرو رفته
چگونه توانم رهید!
سنگلاخ ها مدام زخم می زنند
توان دویدنم نیست
«نتوانستن»
چونان بختکی روبه رویم نشسته
کاشکی روزی مچش را بخوابانم!
****************************
درازدحام گذرگاه سواران
زمان جلوتر از من می تازد
باید لحظه های وحشی را به دوش کشم
کاشکی رام شوند!